سیدمهدی شجاعی در کتاب «مسافر کربلا»، داستان یک آرزو را مینگارد؛ آرزوی یک شهید، که حالا خواهرزاده نوجوانش تلاش میکند تا آن را برآورده سازد.
ماجرا از جایی شروع شد که یوسف فهمید، دایی شهیدش آرزو داشته تا قالیچه بافتهشده دستهای مادر بزرگ را وقف حرم سیدالشهدا کند و رویش نماز زیارت بخواند.
حالا در این اثر از نشر نیستان،قصه مسیر پرماجرای ادای این نذر را میخوانیم که با نگاهی زیبا و قلمی سرشار از آرایه، به سبکی نزدیک به نمایشنامه نگاشتهشده و در بخشهایی از آن رفتارهای پر شیطنت یوسف با طنز همراه است و گاهی جملههای زیبای زائران از شور و دلدادگی در مکتب حسین(ع) حکایت دارد. در بخشی از آن نوشته شدهاست:
((یوسف، نوجوان ده ساله در مسیر رفتن به مدرسه و عبور از کنار مسجد، با این اتوبوس و تجمع و حال و هوای بی سابقه مواجه می شود. لحظاتی با بهت و کنجکاوی به تجمع نگاه می کند و سپس قدم به قدم به جمع نزدیک می شود و با چشم به دنبال کسی می گردد که از چند و چون ماجرا پرسش کند.
یوسف مشکل تکلم دارد و تقریباً لال است...))
نظرات