در دنیای امروز که قهرمانهای آمریکایی به تمام کشورها صادر میشوند، هر ملّتی بیش از پیش به مسئله اصالت برمیخورد. این قهرمانها شاید در غرب الگو باشند، اما در کشورهای آسیایی و خاورمیانه که تاریخی بسیار طولانیتر و فرهنگی غنیتر از آمریکا دارند، تعریف جمعی مردم از واژۀ قهرمان کمی متفاوت است. در ایران ما قهرمانها نه با قدرتهای ماورایی، بلکه با همین تواناییها و جسم آسیبپذیر توانستهاند قدرتهای روحی والایی پیدا کنند.
کتاب «مرد روزهای سخت» درمورد شهید دکتر مصطفی چمران است؛ یک دانشمند که در آن سمت جهان در حال تحصیل بود و ناگهان با شروع جنگ، زنگ خطری با صدای بسیار بلند در وجودش فعال شد. چرا یک انسان باید از بهترین امکانات و جایگاه بالای اجتماعی در پیشرفتهترین کشورهای دنیا بزند، به جبهههای جنگ بیاید و جانش را به خطر بیندازد؟ پاسخ به این سوال بیشتر از 40 سال است که یک معما است. معمایی که هزاران نفر از مردمِ نسلهای جدید و قدیمی را به یادوارۀ این شهید بزرگ در دهلاویه کشانده است و فکرها را به قلب وسیع و جسارت بیمانند او مشغول کرده است. «پرویز امینی» در این کتاب به بنیان و ریشههای شخصیت مصطفی برمیگردد و از آن اصالتی مینویسد او را در همان کودکی تبدیل به شهید چمران کرد؛ روایتی که نشاندهندۀ روحیۀ لطیف اما جنگندۀ این مرد بزرگ بود و او را به یک قهرمان واقعی تبدیل کرد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«پیرمردِ زیر چراغ برق شهرداری از فکر من بیرون نمیرفت. بنابراین در دل تاریکی شب در آن سکوت پاییزیِ گذر پامنار، خودم را به پیرمرد رساندم. پیرمرد کنار آتش کوچکی چمباتمه زده بود. به او نزدیک شدم و سلام کردم. او لبخندی زد و با سر سلام داد. من با هراس کنارش نشستم و لقمه را از جیب کت بیرون آوردم و به پیرمرد دادم. او با تردید به من نگاهی انداخت و لقمه را گرفت. کنار آتش نشستم تا او لقمهاش را خورد. به بالاپوش نازک قهوهای رنگش با دقت نگاه کردم. لحظهای بعد از جا برخاستم و کت خاکستریرنگی که مادرم برایم دوخته بود را درآوردم و روی دوش پیرمرد انداختم. او برخاست و کت را به تن من کرد و دگمههای آن را بست. چشمان من و پیرمرد در زیر نور چراغ برق به هم گره خورده بود. من چند قدم از او دور شدم و شتابان در حالی که اشک میریختم به سوی خانه دویدم.»
نظرات