کتاب «مردی که به شیکاگو رفت» نوشته ریچارد رایت داستان مرد جوان سیاهپوستی است که از ایالات جنوبی به سمت شمال آمده تا کار پیدا کند. داستان در سالهایی رخ میدهد که آمریکا در رکود اقتصادی قرار دارد و مردم برای یافتن کاری که نیاز روزشان را برطرف سازد با مشکل مواجه هستند. او در داستانهایش به سراغ مسائل تبعیض نژادی و مسائلی که سیاهان در زندگی روزمره با آنها دست و پنجه نرم میکنند رفته است. او سعی کرده در خلال داستانهایش به این پرسش درونی جواب داد که چرا به عنوان یک انسان رنگین پوست باید از حقوق و احترام کمتری در این جامعه برخوردار باشم و این بیعدالتی ریشه در چه چیزی دارد. در این داستان نیز با مرد جوانی روبرو هستیم که گرچه بسیار عمیقتر از اطرافیانش جهان را درک میکند اما مجبور است برای یک لقمه نان به پستترین کارها روی بیاورد و با انسانهای حقیری تعامل کند که قدر شایستگیهایش را نمیدانند. این داستان تامل برانگیز و تکان دهنده در مجموعه شاهکارهای 5 میلی متری نشر افق به چاپ رسیده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
عصبانی شدم چون میدانستم میدانند دروغ میگویم. برای محافظت از خودم دروغ گفته بودم و بعد مجبور شدم دروغ بگویم تا از دروغهایم محافظت کنم. سفید پوستهای زیادی را دیده بودم که در چنین شرایطی خیلی عصبانی میشدند و برای همین نمیتوانستم خطر کنم و حقیقت را به آقای هافمن بگویم. چطور میتوانستم به او بگویم دروغ گفتم چون از خودم مطمئن نبودم؟ دروغ گفتن بد بود ولی نمایان کردن حس ناامنیام بدتر بود. باعث خجالت بود و دوست نداشتم احساس شرم کنم. رفتار آنها کاملاً متعجبم کرده بود. از وقت کار در مغازه زده بودند تا با من صحبت کنند و تا به حال چنین چیزی از سفیدها ندیده بودم.
نظرات