کتاب «مردی از جنس مس و خاک» داستانی از کودکی استاد سیدعلی اکبر صنعتی است که از جمله نقاشان و مجسمه سازان پرآوازه ایرانی است. او در دوران قحطی و بیماری به دنیا آمد و در همان در اوان کودکی پدر خود را از دست داد. تنگدستی مادر سبب شد تا او را به مردی بازاری به نام آقای اکبر صنعتی بسپارد. او مرد معلول اما مهربانی بود که سرپرستی کودکان یتیم را برعهده میگرفت و تحت حمایت او بود که این نقاش به آکادمیهای تهران فرستاده شد. نقاش پرکار و چیره دست ایرانی نیز چون موفقیت خود را مرهون لطف و کمک او میدانست نام و فامیلش را از این مرد اقتباس کرد. در این داستان کودکانه شاهد هستیم چگونه مهربانی یک انسان سبب میشود تا استعدادی شکوفا گردد و کودکی فقیر به قلههای موفقیت برسد. سیدعلی اکبر صنعتی از چهرههای ماندگار ایران است که دو موزه از او در شهرهای تهران و کرمان به یادگار مانده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
مرد داخل حجرهی کوچکش رفت و لقمهی نانی برایم آورد که با خرما پر شده بود من به مادرم نگاه کردم و چادرش را به خودم پیچیدم. مادرم خم شد و من را از لای چادرش بیرون آورد. او سپس لقمه را از مرد گرفت و به من داد. من خیلی گرسنه بودم لقمه را از مادرم گرفتم و شروع به خوردن آن کردم. مادرم بلند بلند صحبت میکرد و مرد هم برای شنیدن حرفهای مادرم، سرش را خم کرده بود. مرد از حجره بیرون آمد و کرکرهی حجره را پایین کشید و به پشت کاروانسرا به راه افتاد. من و مادرم به دنبال او به راه افتادیم. وقتی به پشت کاروانسرا رسیدیم. صدای تعدادی پسربچه، از داخل دو اتاق با طاقهای قوسی شکل شنیده میشد. ده تا پانزده پسربچه با صدای مرد از اتاق بیرون آمدند و به او سلام کردند. موهای سرشان را زده بودند.
نظرات