بسیاری از بچههای ما عاشق داستانهای طنز و ماجراهایی هستند که در آنها بچههایی شر و شور در آن آتش بسوزانند. یک تفریح بی خطر و شیرین که در آن هیچ والدینی بچهها را دعوا نمیکند و در کنارش خطرناکترین ماجراجوییها را تجربه میکنند. ماجراهایی که مال این مرز و بوم باشند و با آداب و رسوم این سرزمین هم خوانی داشته باشند.
بنفشه رسولیان در ابتدای مجموعه «ماجراهای من و بقیه» نوشته ما یک تعداد والدین بودیم که دوست داشتیم فرزندانمان داستانهای خوبی بخوانند که مطابق ارزشها و فرهنگهای سرزمینمان باشد و در عین حال لذت فراوانی ببرند. به همین خاطر خودمان دست به کار شدیم و این مجموعه جذاب را نوشتیم که گویا باب میل بسیاری از والدین دیگر قرار گرفته و توانستهاند دل بسیاری از کودکان را ببرند. داستانهای این مجموعه مربوط به پوریا فرزند سوم یک خانواده شش نفره است که در کلاس پنجم درس میخواند و با کمک برادر و دوستانش آتشی نیست که نسوزاند. عمده داستانهای این مجموعه به شکل معمایی نوشته شده و پوریا در هر بخش به دنبال یافتن پاسخ سوالی است که در ذهن کنجکاوش میچرخد. بستر کتابها به شکلی است که به فرهنگ ایرانی و اسلامی اشارههای ضمنی دارد. دین و دینداری نقش پررنگی در خانواده معمولی پوریا دارد و با آداب اسلامی تربیت میشوند.
در ادامه قسمتی از این مجموعه را میخوانید:
همان پیرزن که قد خمیده داشت و عینک تهاستکانی را با کش دور سرش محکم کرده بود و به زور توی حلق همه نقل می ریخت، گفت:« من. من حموم ده. سرمو بلند کردم به سقف نگاه کنم، دیدم جن خیر ندیده نشسته کنار سوراخ هواکش سقف و زل زده به من. از همون موقع شروع به ریختن کرد، جوری که الان یه تار مو تو کلهام نیست.»
نظرات