کتاب «ماجرای تابا و جنگل تاریک» قصه شبتابی است که در جنگل زندگی میکند. خفاش او را مسخره میکند که با وجود نور خورشید و ماه، نور کوچک او هیچ ارزشی ندارد. اما خورشید مهربان به شبتاب میگوید مهم این است که همیشه روشن باشد و به قدر توانش جهان تاریک را روشن کند. این راهنمایی به او انگیزه میدهد و باعث میشود به همراه دوستانش یک بچه آهو گمشده را در جنگل نجات دهند. این داستان تمثیلی به کودکان میآموزد هرکس به قدر استعداد و ظرفیتش باید تلاش کند و به روشن و زیبا کردن این جهان با کارش مشغول شود. این داستان با الهام با بیان رهبر انقلاب نوشته شده است که به آحاد جامعه توصیه کردند هرکس به قدر توانش جهاد تبیین را انجام دهد. این داستان کودکانه همراه با تصویرگری های جذابی و بیانی روان نوشته شده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
روزها و شبها گذشتند. یک شب ابرهای تیره مانع تابش نور ماه شده بودند. آن شب جنگل غرق در تاریکی بود و تنها نور کوچک و پراکنده کرمهای شب تاب به چشم میخورد تا با در جنگل پرسه میزد که صدایی شنید: «کمک کمک...» او با نگرانی به دنبال صدا گشت؛ کمی این طرف و آن طرفش را نگاه کرد. ناگهان چشمش به آهویی افتاد که تنها در تاریکی نشسته بود.
نظرات