کتاب «قصههای ادواردو» یک مجموعه داستان کودکان است که در سی پنج قصۀ زیبا و کوتاه، بخشهایی از زندگی و شخصیت «شهید ادواردو آنیِلی» را به تصویر میکشد؛ پسر میلیاردر مشهور ایتالیایی که وارث ثروتی افسانهای بود، اما از حاضر نشد بهخاطر آن از حقیقت چشمپوشی کند. این کتاب قصۀ مردی ایتالیایی را روایت میکند که عاشق امامِ زمان (عج) شد و برای وفاداری به این عشق، سنگینترین بهای ممکن را پرداخت. ادواردو وارث باشگاه فوتبال یوونتوس و کارخانۀ خودروسازی فیات بود؛ امپراتوری عظیمی که تنها به شرط همراه شدن او با خانوادهاش برای او باقی میماند؛ اما در داستانهای این کتاب میخوانیم که چطور یک انسان عاشق، نهتنها قید تمام این ثروت و قدرت و شهرت را میزند، که حتی به قیمت جانش هم حاضر به فروختن دینش نیست.
«محسن نعماء» در هر داستان از این کتاب تکّهای از پازل شخصیت شگفتانگیز ادواردو را برای کودکان و نوجوانان به تصویر میکشد که تصویرگریهای «فاطمه زمانهرو»، آنها را خواندنیتر هم کرده است. با سفر در طول این سی و پنج داستان، روایتی را از تحوّل عظیم ادواردو آنیلی میخوانیم؛ بیداری روحی که از آشنایی با کتابی جدید به نام «قرآن» در کتابخانۀ دانشگاه شروع شد، او را با کنجکاوی به سراسر جهان کشاند، با ادیان و مذاهب مختلف آشنا کرد و سرانجام به ایران رساند؛ جایی که پیرمردی باصلابت و مومن به نام امام خمینی (ره) انقلابی برپا کرده بود و این جنبش چنان جاذبهای داشت که ادواردو را به مسیر عشق به امام زمان (عج) کشاند و در آخر عناد دشمنان، او را به سرنوشت اصلیاش یعنی شهادت رهسپار کرد.
«چشمان ادواردو پر از ناباوری بود. او آن موقع به یاد حرفهای قدیری افتاد که دربارۀ زندگی ساده امام خمینی به او گفته بود. ادواردو زیر لب گفت: «قدیری درست میگفت که زندگی امام خمینی مثل زندگی امیرالمؤمنین است. اصلاً به خاطر همین است که ایرانیها اینقدر امام خمینی را دوست دارند.» ادواردو از جایش حرکت کرد و به طرف اتاق امام خمینی رفت. امام به خاطر پیری و کهولت سنش، روی مبل نشسته بود. پایین مبل هم فرزندش سید احمد خمینی و آیت الله خامنهای و یکیدوتای دیگر نشسته بودند. حجازی و ادواردو وارد اتاق شدند. ادواردو خوشحال و ذوقزده جلو رفت، به امام خمینی سلام کرد و خم شد و دست او را بوسید. بعد کنار آیتالله خامنهای و بقیه روی زمین نشست. حجازی هم جلو آمد و به امام خمینی سلام کرد. بعد حجازی ادواردو را به امام خمینی معرفی کرد و گفت: «این آقایی که امروز با من آمده ادواردو آنیلی است. پدر او سناتور جیانی آنیلی، ثروتمندترین مرد ایتالیا و یکی از ثروتمندترین انسانهای جهان است.
«اما این پسر مسلمان و شیعه شده؛ شیعۀ امیرالمؤمنین و عاشق امام زمان.»
امام خمینی خیلی تعجب کرد. سرش را به طرف ادواردو چرخاند. نگاهی به او کرد و لبخند زیبایی زد. لبخند امام خمینی به اندازۀ تمام زیباییهای روی زمین برای ادواردو ارزش داشت. بعد ادواردو و امام خمینی مقداری با هم صحبت کردند و حرف زدند. نیم ساعتی گذشت و وقت ملاقات تمام شد. موقعی که ادواردو بلند شد و خواست برود، امام دست نوازش روی سرش کشید و بعد پیشانی او را بوسید! آیتالله خامنهای و بقیه با تعجب به این صحنه نگاه میکردند. امام خمینی پیشانی کمتر کسی را بوسیده بود. همه از این بوسه فهمیدند که ادواردو در همان نیم ساعت چقدر توی دل امام خمینی رفته و پیشش عزیز شده است.»
نظرات