ف.ل.31 (روایت زندگی شهید مهدی باکری)
۲
۱
نام اثر :

ف.ل.31 (روایت زندگی شهید مهدی باکری)

نویسنده :
ناشر :
رده سنی/مخاطب :
عمومی
قالب کتاب :
-
وزن :
۳۹۴ گرم
تعداد صفحه :
۴۷۲ صفحه
نوع جلد :
شومیز
قیمت : ۱۴۰,۰۰۰ تومان
تخفیف % ۱۰ ۱۲۶,۰۰۰ تومان

معرفی کتاب

ثبت زندگی و خاطرات مردان جنگی به قدر خود جنگ کار سخت و دشواری است. نشر ایران تلاشش را بر این گذاشته تا در این سال ها که خاطرات پشت جبهه شهیدان و رزمندگان بازار داغ تری یافته بیشتر به خاکریزهای جنگ نزدیک شود و این بزرگمردان را در زیر بارش گلوله و خمپاره روایت کند. با همین رویکرد علی اکبری مزدآبادی در تلاش برای نوشتن زندگینامه شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا همت خود را بر ثبت خاطرات این شهید بزرگوار از زبان همرزمان ایشان گذاشته است.

شهید مهدی باکری شهردار شهر ارومیه بود اما با آغاز جنگ تحمیلی از سمت خود استعفا داد و به سمت جبهه های حق علیه باطل شتافت. با تشکیل لشکر 31عاشورا با محوریت استان های آذری ایشان به فرماندهی این لشکر منصوب شدند و تا زمان عملیات بدر در سال 63 که به شهادت رسید این مسوولیت را برعهده داشت. فصل اول کتاب براساس اسناد موجود در مورد سال های ابتدایی زندگی شهید و فصل دوم کتاب از زبان همسر شهید،صفیه مدرس، و در مورد زندگی مشترک این دو نفر است. باقی کتاب حاصل مصاحبه های مفصل و باجزئیات با رزمندگانی است که در لشکر عاشورا حضور داشتند و از نزدیک شاهد رفتار و گفتار شهید باکری تا لحظه شهادت بوده اند. در این کتاب از دیدگاه و نقطه نظر شهید باکری نسبت به طرح های عملیاتی و وقایع جنگی و رویکردی که ایشان در موضع فرمانده لشکر به رخدادهای جنگ داشتند آگاه می شویم. این اثر بدون هیچ سانسور و تقطیع روایت صریح راویان از وقایع دوران جنگ را به تصویر کشیده است و یک نمای واقع بینانه و قابل باور از یک قهرمان ملی به نمایش گذاشته است.

در ادامه برشی از این کتاب را می خوانید:

روز پنجم عملیات بود که بی سیم چی حمید خبر شهادتش را اعلام کرد. خوب حواسم به آقا مهدی بود؛ هیچ نشانی از ناراحتی از خودش بروز نداد. فقط گفت: نذارین خبر توی بی سیم ها پخش بشه که نیروها روحیه شون رو از دست ندن. بلافاصله بچه های اطلاعات آمدند پیش آقا مهدی و اصرار داشتند که اجازه بدهد بروند جنازه حمید را بیاورند؛ خصوصاً مصطفی مولوی او پشت سر هم می گفت: «آقا مهدی بذار بریم جنازه حمید رو برگردونیم.» آقا مهدی میگفت: «اگه میتونین جنازه بقیه شهدا رو هم بیارین اشکال نداره، حمید رو هم بیارین. اون شهید بسیجی که توی منطقه ست چه فرقی با حمید داره؟» مولوی گفت:« شما که خودتون در جریان بودی؛ بچه های حمید تب داشتن؛ حمید چند وقته که خانواده ش رو ندیده؛ خانمش دلخور بود. اجازه بدین بریم بیاریمش.» اما حرف آقا مهدی یک کلام بود: «یا همه یا هیچ کس!» گفت: «من راضی نیستم به خاطر آوردن جنازه ی برادرم خون از دماغ کسی بیاید.»

تصاویر بیشتر

دیدگاه خوانندگان

فاطمه
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
سلام من همین کتاب رو از انتشارات یا زهرا سلام الله علیها خوندم، عالیه، تا مدت ها گذاشته بودم رو میز و دلم نمیومد برش دارم ، آدم غرق میشد تو شخصیت بزرگ این شهید بزرگوار ، شهید باکری عزیز، شهید باکری قهرمان ، بزرگ مردی که حتی نفس کشیدنش برای رضای خدا بود، در ساده ترین حالت زندگی کرد ، هنوزم ذهنم درگیر شخصیت بزرگ این شهید عزیزه ، خدا خیر دنیا و آخرت بده به نویسنده به خاطر کتاب زیبا و جامع و کاملش، ان شاءاللّه ماهم به حق این شهیدان بزرگوار عاقبت بخیر باشیم.

دیدگاه شما چیست ؟

0
ثفارش عمده ثفارش عمده ثفارش عمده ثفارش عمده ثفارش عمده