در چهارمین جلد از مجموعه «قصههای شاهنامه» به داستان دو شخصیتی پرداخته شده که آنقدرها شناختهشده نیستند و به اندازه رستم و سهراب، در داستانها حضور نداشتهاند. کتاب «فرود و جریره» که بازنویسی شاهنامه به نثر است، قسمتی از این حماسه فردوسی را انتخاب کرده که مربوط به دوره پادشاهی کیکاووس در ایران است. در مقابل افراسیاب نیز در کشور توران که همسایه و دشمن دیرینۀس ایران است حکومت میکند. کیکاووس پسری به نام سیاوش دارد و سیاوش نیز پسری به نام فرود که شخصیت اصلی این داستان است. از طرفی جریره نام همسر سیاوش و مادر فرود است. داستان این کتاب بر روی فرود تمرکز میکند که برخلاف برادرش کیخسرو، که بعد از پدرش پادشاه ایران شد، ناشناخته مانده است. فرود پهلوانی دلیر بود و به عنوان دژبان مرزی توران خدمت میکرد. با این همه، به خاطر خیانت افراسیاب به پدرش از او انزجار دارد و به دنبال انتقام است. در این داستان ماجرای وقایعی را میخوانیم که فرود، پس از اشتباهات دو پدربزرگ خود یعنی کیکاووس و افراسیاب در زمینه تعاملات سیاسی، در آنها درگیر میشود. این کتاب به قلم «آتوسا صالحی» نوشته شده و با حفظ جنس واژگان قدیمی و ادبیات حماسی شاهنامه، تا اندازهای تلطیف شده و برای مخاطب نوجوان امروزی تدوین شده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«خورشید با چشمهایی سرخ به راه مینگرد. از هیچ سواری نشانی نیست. فرود چون گردابی به دور خود میچرخد که دیگر تاب نشستن ندارد. رو به تخوار میکند: «چیزی بگو! شاید زمان زودتر بگذرد. از دلم هزار موج توفانی برمیخیزد و خود را خشمگین و کف بر لب به کناره میکوبد.»
تخوار گوش بر خاک میگذارد: «زمین چون مردگان از تپش افتاده. بیگمان، در بینشان گفت وگویی در گرفته است. آن توس که من میشناسم، نه از پی خونخواهی سیاوش که به دنبال سر بی تن تو روی به اینسو کرده است.»
- کاش بهرام بیاید و همهچیز پایان بگیرد.
- بهرام نمیآید. آرزوی بیهوده در دل مپروران. از هماینک به چاره بیندیش.
بدگمانی چون دشنهای در دل فرود مینشیند: «شاید بهرام راست نگفته باشد. دشمنان امروز به ترفند میجنگند، نه زور بازو. نکند توس بهرام را با پیام دوستی به سویمان فرستاده باشد و او سخن دیگر گفته باشد؟ نکند او نیز چون گرسیوز که با دروغهایش سیاوش را فریفت، گمراهمان کرده باشد؟»
- تو هنوز توس را نشناختهای، فرزند! که چون پدرت بسیار سادهدلی؛ اگر چه سیاوش نیرنگ را نیکی انگاشت و تو نیکی را نیرنگ میانگاری. نه، بهرام فریبمان نداده است. او با پیام مرگ، به سویمان آمده بود و اگر اینک توس، کینی از او به دل گرفته باشد، همه از سرِ زنده ماندن توست.»
فرود بر بلندی میایستد: «گردی از راه برخاسته.»
- آشتی در میان نیست. میدانستم.
- کیست؟
- ریونیز است، داماد توس. چهل خواهر دارد و تنها پسر خانواده است. هوشیار باش که خنجر از پشت میزند.
- میدانم که اگر از در دوستی آمده بود، نیازی به زره و گُرز و این همه جنگافزار نداشت.
تخوار تیر در کمان میگذارد و به دست فرود میدهد: «چهل خواهر سوگوار خواهند شد.»
فرود بر سر دوراهی ایستاده است و نمیداند کدام راه را برگزیند: «اما من که از پی خونریزی نیامدهام. کمان برای چه بکشم و تیر از چه رو بیندازم؟ اما اگر زنده بماند، مرا به خاک می اندازد...»
- اگر زنده بماند، توس خبرهتر خواهد شد و هیچگاه دست از گردنکشی نخواهد کشید.
- مرا به چه میخوانی؟
- تخوار به دست فرود مینگرد که میلرزد. فریاد میکند: «او را با تیر بزن! زمانی نیست. پیش از آنکه تیر او بر سینهات بنشیند، کمانت را بکش. مرگ او شکستِ توس خواهد بود.»
نظرات