کتاب «عقیق» زندگینامۀ داستانی شهید حسین خرازی فرمانده لشگر 14امام حسین (علیهالسلام) است.
زندگی همۀ ما مدیون شهداییم. آنانی که شب را جای صبح و صبح را جای شب زندگی کردند تا بماند از اسلام و ایران نامی.
یکی از این دلاورمردان و شیرهای بیشۀ جهاد، شهید حسین خرازی است. او در شهریور 1336 در شهر شهیدپرور اصفهان به دنیا پا گذاشت. انقلاب که شد، در کمیتۀ امنیت شهری اصفهان مشغول شد. با دلاوریهایش غائله کردستان و گنبد را خوابانده بود و حالا به جبهه جنوب اعزام شده بود تا جهادش را ادامه دهد. با ایجاد خط شیر، مسیر را طی میکند تا لشگر 14 امام حسین را تشکیل و فرماندهی میکند. و اما چه فرماندهی. حسین با ریزبینی زیاد هوای همه نیروهایش را دارد. کتاب عقیق روایت همین فرماندهی بینظیر حسین خرازی در جبهه خوزستان است. اسفند 65 زمان پرواز خرازی است. چیزی که برایش هر روز آماده بود.
در انتهای راهرو به اتاق فرماندهی رسید که بچه های سپاه منتظرش بودند. به خلا دست راست خود حساس شده و مرتب به آستین خالی نگاه میکرد. گاهی هم با دست چپ آن را میگرفت و تکان می داد؛ حتی از این کار به خنده هم می افتاد. مثل گربه افتاده بود به بازی کردن با آستین خالی. مدام پسش می زد و باز بر میگشت سر جای اولش گاهی هوس میکرد آستین را گره بزند، اما پشیمان میشد؛ چون در آن وضعیت خیلی انگشت نما میشد. بعد هم باید به سؤالهای تکراری بچهها جواب میداد. «چی شده؟ چرا این طور شدی؟ کجا؟ ترکش یا گلوله خوردی ؟ و...»
بچه های سپاه میگفتند و می خندیدند حسین به عمد، قاطی خنده های شان و قهقهه اش در اتاق پیچید تلفن زنگ زد. یک نفر از شهرک پشت خط بود.
حسین پرید و گوشی را برداشت.
نظرات