داستانهای عاشقانه معمولاً ارتباط یک زوج جوان را نشان میدهد که در بستر خانواده، برای رسیدن به یکدیگر با چالشهایی روبهرو میشوند. در قصهها دختر و پسری جوان از خانوادههای مرفه و ثروتمند به یکدیگر علاقهمند میشوند و در این بین اتفاقاتی هم میافتد که شرایط اجتماعی را در قالب شخصیتهای مختلف به تصویر میکشد. اگر این سبک از کتاب به نظرتان آشناست، شاید برایتان جالب باشد که کتاب «عقل و احساس» یکی از اولین و مهمترین کتابهای این ژانر است؛ داستانی که فضاسازی و ساختار آن الهامبخش نویسندگان بسیاری از زمان خود تا همین امروز شده است. «الینور، ماریان و مارگارت» سه دختر آقای «هنری داشوود» هستند؛ مرد میانسالی که پسری هم به نام «جان» از ازدواج اولش دارد و در یکی از مناطق انگلستان، به همراه همسر دوم و سه دخترش، در عمارت عموی ثروتمندش زندگی میکند. یک سال بعد از فوت عموی هنری و به ارث گذاشتن تمام ثروتش برای او، خود هنری هم از دنیا میرود؛ بدون آنکه بتواند ثروتی برای همسر و دخترانش ذخیره کند. او پیش از مرگش، از جان که وارث اوست و همسر و فرزند هم دارد، قول میگیرد که هوای خانوادۀ ناتنیاش را داشته باشد؛ گرچه همسر او «فانی»، با وسوسههایش افسار تصمیمات جان را به دست میگیرد و پس از تصاحب خانه، با خانم داشوود و دخترانش مثل مزاحمها برخورد میکند. این داستان روایتگر جامعهای است که پس از توسعۀ مهارناپذیر سرمایهداری در قلب آن، با فرهنگها و باورهای گذشتهاش دچار تعارض میشود و باید میان زندگی متمدن و یا انکار اخلاقیات، یکی را انتخاب کند. در این میان عشق هستۀ اصلی داستان را تشکیل میدهد؛ موضوعی که «جین آستین» نویسندۀ بینظیر انگلیسی بیش از 200 سال پیش، وضعیت آن را در جهان فردمحور و منفعتطلب، به خوبی پیشبینی کرده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«با اینکه النور حتی قبل از اینکه این نامه را بخواند میدانست که نامه حاوی خبر شکست پیمان وفاداری ویلوبی و جدایی ابدی آنها از یکدیگر بود، هرگز فکر نمیکرد که با چنان لحنی نوشته شده باشد. از طرفی هرگز گمان نمیکرد که ویلوبی بتواند چنان رابطۀ عمیقی را با فرستادن نامهای که خالی از هر عطوفتی بود و هرگونه احساس متقابل آنها را منکر میشد، قطع کند. نامهای که هرخط آن حاوی توهینی بود و حکایت از آن داشت که نویسندهاش به شدت فرومایه است. النور نامه را چند بار خواند و هر بار از نویسندۀ آن بیشتر احساس انزجار کرد، چنان که جرئت نکرد کلمهای سخن بگوید. از طرفی نمیخواست احساسات ماریان را بیشتر جریحهدار کند و به او بگوید که این جدایی به منزلۀ فرار از پیوندی بدیُمن با مردی بیوجدان است. النور در فکر محتویات نامه بود و اینکه یک فرد چقدر میتوانست رذل باشد که چنان نامهای بنویسد. او ناراحتی خواهرش و اینکه سه نامۀ دیگر را هنوز نخوانده بود، فراموش کرد و در همین اثنا بود که صدای کالسکهای را شنید که به خانه نزدیک میشد.»
نظرات