کتاب عاشقها نمیمیرند نوشته حسین امیدی از انتشارات جمکران، روایتی داستانی از زندگی یکی از چهرههای کمترشناختهشده اما بسیار تأثیرگذار در صدر اسلام است: حنظله بن ابیعامر، که به غسیلالملائکه مشهور شد. این رمان با روایتی گیرا و نثری روان، ما را به دل حوادث پر فراز و نشیب صدر اسلام میبرد؛ دورانی که پر از التهاب، دشمنی و ایمانهای خالص بود.
حنظله همان جوانیست که در شب عروسیاش، دعوت پیامبر را بر همه تعلقات دنیوی ترجیح میدهد و راهی میدان احد میشود. اما داستان او تنها به یک شب و یک شهادت ختم نمیشود. نویسنده با بهرهگیری از منابع تاریخی و خلق فضایی انسانی، تصویری تازه از این شخصیت ارائه میدهد؛ از رابطه عاطفی و پیچیدهاش با همسرش گرفته تا کشاکشهای درونی و تصمیمگیریهای دشوار در بزنگاههای تاریخی. ما با حنظلهای روبهرو هستیم که نه فقط یک رزمنده، بلکه یک عاشق، یک مؤمن و یک انسان درگیر با احساسات عمیق و درونی است.
در کنار روایت زندگی حنظله، داستان با مهارتی خاص به فضای اجتماعی و سیاسی شبهجزیره عربستان نیز میپردازد؛ از درگیریهای درونی یهودیان مدینه و راهبان مسیحی گرفته تا ایمانهای تازهجوشیدهای که در دل تاریکی شرک سر برآوردهاند. نویسنده این بستر را بهانهای قرار میدهد تا مفاهیمی چون عشق، وفاداری، ایثار و رسالت را با زبانی لطیف و بیتکلف به تصویر بکشد.
این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به تاریخ اسلام جذاب است، بلکه برای کسانی که به دنبال داستانهایی عاشقانه با عمق معنوی هستند نیز پیشنهاد مناسبی است. «عاشقها نمیمیرند» قصه کسانی است که با ایمان، عشق و ایثار در تاریکی تاریخ درخشیدند و نامشان جاودانه شد.
کتاب عاشقها نمیمیرند را به نوجوانان و جوانانی پیشنهاد میکنیم که به دنبال الگویی الهامبخش از ایمان و عشق در دل حوادث صدر اسلاماند.
با این سخن، قلب حنظله پرهیجان تر از قبل بر سینه کوبید. مشتاق به پدرش نگریست، اما ترجیح داد سخنی نگوید تا ابو عامر حرفش را تمام کند. بوی بی اعتمادی از این سخن به مشامش میرسید؛ یعنی ممکن بود پدرش عقیده حنظله را از عبدالله پوشیده داشته باشد؟
ابو عامر با قیافه ای مغرور افزود: اولش زیر بار نمی رفت. با اصرار من قبول کرد اما به یک شرط.»
ابو عامر منتظر واکنش حنظله شد اضطراب و هیجان حنظله را درمانده کرده بود؛ اما او سعی میکرد خود را خون سرد نشان دهد با اتفاقاتی که رخ داده بود و چیزهایی که از مقدمه چینی ابو عامر دستگیرش شده بود حدس می زد شرطش باید چه باشد. از این رو با صدایی لرزان پرسید: «چه شرطی؟»
ابو عامر برخلاف همیشه که با غافلگیری مقصودش را بیان می کرد، درنگ کرد؛ درنگی کوتاه که برای حنظله هزار سال طول کشید ابو عامر آرام گفت: «شرطش این بود که ... تو باید ... دست از آیین جدید برداری و در حضور او از نوکیشان اظهار برائت کنی.»
نظرات