کتاب صخره مقدس نوشته‌ی محدثه اصلانی، روایتی نفس‌گیر از دنیای مقاومت، جنگ سایبری و ایمان است؛ جایی که عشق، خطر و باور در هم می‌آمیزند. این رمان با نگاهی تازه به وقایع و عملیات‌های پیچیده‌ نیروهای مقاومت، شما را به دل ماجراهایی می‌برد که مرز میان حقیقت و خیال را کم‌رنگ می‌کند.

در این داستان پرتعلیق، سارا مجد، روزنامه‌نگار ایرانی‌الاصل مقیم فرانسه، برای نجات برادر دوقلویش از زندان‌های اسرائیل وارد عملیاتی محرمانه می‌شود؛ عملیاتی که او را تا قلب غزه و حوادث طوفان الاقصی پیش می‌برد. در این مسیر، با همکاری یک یهودی ساکن مغرب، وارد نبردی اطلاعاتی و سایبری علیه موساد می‌شود؛ نبردی که نتیجه‌ آن، تنها سرنوشت یک انسان نیست، بلکه آینده‌ی یک ملت است.

دو ویژگی جذاب کتاب برای مخاطب:

• ترکیب هیجان و واقعیت: صخره مقدس نه یک رمان صرفاً تخیلی است و نه یک گزارش خشک تاریخی؛ بلکه روایتی زنده از جنگ سایبری و عملیات‌های واقعی مقاومت است که با جزئیات دقیق و حس انسانی روایت می‌شود.
• قهرمان‌پروری زنانه در میدان نبرد: حضور یک زن در محور داستان، با شجاعت، احساس و تصمیم‌های بزرگش، زاویه‌ای تازه به مفهوم مقاومت و ایمان می‌بخشد و مخاطب را تا آخرین صفحه با خود همراه می‌کند.

چرا باید کتاب صخره مقدس را بخوانیم؟

برای بالا بردن آدرنالین خون‌مان و اطلاع از حقیقت پوشالی موساد و جنایت‌های آنها. برای اگاهی از مظلومیت فلسطین.

کتاب صخره مقدس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

اگر شما هم به رمان‌های امنیتی و واقعی علاقه‌مند هستید کتاب صخره مقدس گزینه خوبی است. هم‌چنین علاقه‌مندان به ادبیات پایداری، سرگذشت فلسطین و طوفان الاقصی می‌توانند ار این اثر بهره‌مند شوند.

برشی از کتاب صخره مقدس:

لوله تفنگ روی شقیقه زن بود. تمام عضلاتش منقبض بود اما نترسیده بود. انگار خودش را برای آن لحظه آماده کرده باشد. دست هایش را مشت کرده بود. منتظر چی هستی ارمیا هارونی؟ چرا ثابت نمی کنی مثل کار فرماتی؟

ارمیا لوله تفنگش را بیشتر از قبل به شقیقه زن فشار داد. عصبی بود. گفت: «کار فرمای من یا تو؟ این تو بودی که رفتی به کارفرمایی که عمر و شرفت رو زایل کرد گزارش دادی. گزارش آدم‌هایی رو که میخواستن ازت محافظت کنن.»

پشیمون نیستم اگه به عقب برگردم بازم همین کار رو انجام میدم.

که ثابت کنی لیاقتت اینه که ابزار و آلت دست آدم‌هایی باشی که به چشم یه دستمال چرک بهت نگاه می‌کنن؟

زن چرخید سمت ارمیا هارونی و مستقیم نگاه کرد توی چشم‌هایش و گفت: «چون چاره‌ای نداشتم. خواهر و مادرم هنوزم توی اون شهر کوفتی زندگی می‌کنن و میدونستم اگه این کار رو نکنم یه راست میرن سراغشون تا من رو پیدا کنن!»