کتاب «صبح روز نهم» روایت زندگی شهید عزیز سردار علیرضا نوری است.
شهید علیرضا نوری متولد ساری بود و از مسئولین دلسوز نظام به حساب میآمد. از قبل از انقلاب در جریانات مجاهدت بود و بعد از انقلاب نیز برای حفظ آرامش تهران تلاش میکرد. بحث جمع شدن خانههای فساد که شد، شهید نوری دو دختر جوان ه به اجبار تن به گناه داده بودند را به خاتهاش آورد و با ازدواج هر دویشان سر و سامان به زندگیشان بخشید.
این شهید بزرگوار، از مدیران ارشد راه آهن بود و همچنین سرداران برجسته سپاه در عرصه جنگ های نامتقارن و قائم مقام فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله(صلواتاللهعلیه) بود. سرانجام نهم بهمن ماه 1365 به آن چیز که لیاقت داشت رسید.
آن روز صبح وقتی میخواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجره همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده معلوم بود با خمپاره ۶۰ میلی متری خیلی دقیق دارد هدف هایش را می زند. هنوز خیلی از سنگر گردان مان دور نشد بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت به ریه ایرجی خورد؛ نفس اش به خرخر افتاد و ماشین از حرکت ایستاد. حاج آقانوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت تو دنده ی دو دشمن هم اطراف ما را سنگین میکوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود، اما دیدم سرعتش کم شد رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم حاجی جان ؛ چرا پس نمی ری؟ جوابی نشنیدم نگاه کردم دیدم سرش را گذاشته روی فرمان ماشین دوباره صدایش کردم پاسخی نداد زدم توی صورتش باز هم حرکتی نکرد. با دقت نگاه کردم دیدم اطراف گردنش خونی است. مثل این که ترکش به گردن یا ریه اش اصابت کرده و کاملا بیهوش شده. شاید هم در همان لحظه به شهادت رسیده بود.
نظرات