شهادت حضرت حسین علیه السلام شعلهای بر قلب افکندهاست که هرگز خاموش نخواهد شد و هر بار روایت آن، از زبان هر کسی و در هر کتابی باشد، جلوهای تازه از آن حماسه را نمایان میکند؛ اما اینبار مجید قیصری، در رمان پیشرو حقیقت و خیال را در هم آمیخته و کربلا را از زبان یک غیرمسلمان مینگارد.
در بیست و هشت فصل این اثر شماس خدمتگزار جالوت ماجرای عاشورا را برای اربابش که از نوادگان داوود است مو به مو بازگو میکند و شما تا لحظهای که جالوت برای دفاع از اهل ییت در مجلس یزید بر میخیزد، همراه آنها هستید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
ـ من فکر میکردم، همانطور که دیگر همرزمانم فکر میکردند، شمشیر از پی حق میزدیم. ولی لحظهای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل میزدیم. ــ ولی چند لحظهی قبل گفتید به طمع رفته بودید. ــ شما نپرسید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمیشود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است.))
نظرات