روزی، سگ سیاه به دیدن خانوادهی هوپ میآید. آقای هوپ، نخستین کسی است که او را پشت پنجرههای خانه میبیند و متعجب و متوحش از بزرگی سگ، به پلیس تلفن میکند. افراد خانواده، یکی پس از دیگری متوجه حضور او در نزدیکی خانه میشوند، در حالی که بزرگی سگ به چشم هرکدام از اعضای خانواده متفاوت است. کوچکترین عضو خانواده، که فسقلی صدایش میزنند، شهامت آن را دارد تا با سگ سیاه روبهرو شود. او، از خانه بیرون میزند، در حالی که خانوادهاش وحشتزده، در تلاشاند تا مانع او شوند. فسقلی، آوازخوان و دواندوان به همراه سگ بزرگ در جنگل به راه میافتند… «سگ سیاه»، ذهن مخاطب را به سمت و سوی حزن و افسردگی و یا حتی ترس سوق میدهد. نام خانوادگی هوپ به معنای امید، بیدلیل برای این خانواده انتخاب نشده است. این کتاب با تصویرگری ویژهی خود خالی از تفکر و تعمق نیست.
نظرات