حسین گلدوست در کتاب مقابل به سراغ سرباز مبارزاتی متفاوت رفتهاست؛ نجاتعلی اسکندری مردی است مه سالها مقام افسری گاردجاویدان ارتش شاهنشاهی را به خود اختصاص داده بود و پس از انقلاب دوشادوش نیروهای مسلح کشور باقیماند و برابر تجاوز به خاک کشورمان ایستادگی کرد.
اما در این ایام چه خاطراتی را پشتسر گذاشته است؟
چه حقایق پنهانی را کشف کردهاست؟
چه احساسی را در زمان همهمه توطئهها و هجمههای منافقان بردوش کشیده است؟
اگر شما نیز مشتاق پاسخ این سوالات و روایت تاریخ کشورمان از نگاهی ویژه هستید، به سراغ این اثر از نشر روایت فتح بیایید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
((شب نهم آبانماه سال پنجاه و نه واحد اطلاعات کشف کرده بود که دشمن قصد دارد صبح فردا با یک تک سنگین از پل نادری بگذرد و راه را برای عبور لشکرهای پیاده اش به طرف اهواز بگشاید. در همان حال که مشغول گرفتن مهمات و بازدید سلاح ها بودیم، یک استوار بلندقد و بسیار خوش اندام وسط محوطهی گردان ایستاد و با لهجهی کرمانشاهی گفت: «برادرا، دشمنی که فردا در ساحل کرخه با او می جنگید قاتل برادرهای ما و متجاوز به ناموس وطن ماست. هرکس آمادهی نبرد پهلوانانه تا شهادته دست یاعلی بده» و دست بزرگش را آوردجلو. نیروها از جا پریدند و دست در دستش گذاشتند، صفوف بعدی دست بر شانهی آنها و همینطور تا چند ردیف مثل گلبرگهای یک گل شکلگرفت. ))
نظرات