کتاب «سرباز روز نهم» زندگینامه جامع و کامل شهید مصطفی صدرزاده از شهدای شاخص دفاع از حرم است که از فرماندهان تیپ فاطمیون بود. این کتاب توانسته راویان بسیاری را گرد بیاورد که هر کدام در عرصهای همراه با این شهید بودند و توانستهاند گوشه از سلوک معنوی و اخلاقی او را از نزدیک مشاهده کنند. از والدین و همسر شهید گرفته تا دوستانی که در پایگاه بسیج و بعدتر در دفاع از حرم با او همراه بودهاند، در این کتاب خاطرات خود را بیان نمودهاند. شهید صدرزاده جوان بسیار فعالی بود که در عرصه جهاد فرهنگی و نظامی کارهای درخشانی از خود به جای گذاشت و حتی هدف خود از شهادت را این میدانست که بتواند دست بازتری برای ترویج فرهنگ اسلام داشته باشد. این کتاب به خوبی نشان میدهد جوانی که نه انقلاب اسلامی و نه جنگ را درک کرده توانست با دنباله روی سیره شهدا و تهذیب نفس به جایگاهی برسد که بسیاری حتی در دوران دفاع مقدس نیز توفیق رسیدن به آن را نداشتهاند. این کتاب در نه بخش به تفصیل تمام ابعاد زندگی این شهید را موشکافانه بررسی نموده و نشان میدهد مصطفی در هر دوره چگونه با روحیه جهادی تنها به خدمت برای مردم و انقلاب میاندیشیده است. کتاب دیگری که پیرامون این شهید منتشر گردیده کتاب اسم تو مصطفاست به قلم راضیه تجار است که با محوریت خاطرات همسر شهید نگاشته و نکات جالب توجهی از زندگی شخصی این سرباز اسلام روایت کرده است.
پیش از این کتاب دیگری در شرح حال شهید صدرزاده خواندهام، ولی ابعاد شخصیت محبوب و چندجانبهی این شهید عزیز در این کتاب بیشتر بیان شده است. این چهرهی برجسته بیشک یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. ارادهی قوی، فهم درست، روحیهی ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهایی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است. خواندن این کتاب برای من غبطهانگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، پای در گل ماندیم. سلام و صلوات خدا بر شهید مصطفی صدرزاده و همسر صبور و پدر و مادر ایثارگر او.
مصطفی می گفت:«بعضی وقتا که میخوایم به روستایی حمله کنیم از ده تا روستا با ماشین به کمکشون میان. ما میبینیم که ماشینهای پر از آدم میاد. شاید بعضیها ندونن توی سوریه چه خبره و بگن نیروی قدس و فاطمیون قویه اما نه خدا قویه و واقعاً اینو با چشممون دیدیم. با چشم دل نه بلکه با چشم صورت دیدم دشمنی که تک تیراندازش لشکری رو زمین گیر میکنه. والله قسم فرار این دشمن رو با چشمم دیدم دیدم که بیست تا ماشین اونم محمول که قبل از اون کلی تلفات میگرفت فرار میکردن. چرا فرار کردن؟ چرا یک تیر سمت ما نمیزدن و قرار میکردن؟ پشت بیسیمها میشنیدیم با هم دعواشون شده بود. اسعاف میخواستن زخمیهاشون زیاد شده بود میگفتن ما دیگه نمیجنگیم و به هم ریخته بودن دشمنی که زمینو میکند و تونل میزد به این حال افتاده بود. ما اونجا معجزه الهی رو دیدیم واقعاً هیچ کس قوی نبود و فقط خدا قوی بود.»
نظرات