راضیه تجار از نویسندگان آشنای کتابهایی همچون «کوچه اقاقیا»، «نرگسها» و «هفت بند» است که با قلم شیوا و زیبای خود این بار به سراغ روایت خاطرات شهید مدافعحرم، سید مصطفی صدرزاده رفتهاست. مردی که بسیاری او را به نام«سید ابراهیم» می شناسند با همان تواناییهای فوق العاده و صلابت کمنظیرش در میدانهای نبرد، اما در این کتاب قرار بر خواندن روزهای زندگی او با سمیه ابراهیمپور است، یک عاشقانه از شمال تا جنوب که ساده و صمیمی اما پرماجرا است.
شهید مصطفی صدرزاده از جمله شهدای به نام دفاع از حرم زینبی است که حیات و شهادتش گره عجیبی با روز تاسوعا خورده است. او در چهارسالگی در روز تاسوعا با ماشینی تصادف میکند و مادر شهید او را نذر صاحب این روز میکند تا زنده بماند و خدمت ایشان را بکند. او در دوران دفاع از حرم نه بار به منطقه اعزام میشود و سرانجام در نهمین اعزام در روز تاسوعای حسینی به فیض شهادت میرسد. همانگونه که خودش همنوا با یک مداح چند روز قبلتر به این قضیه که شهادتش در روز تاسوعا اتفاق میافتد اشاره میکند. مصطفی صدرزاده جوان فعال و مکتبی بود که در عمر 28 ساله خود تلاشهای بسیاری برای ترویج و دفاع از انقلاب و اسلام انجام داد. شهید صدرزاده و چند شهید و جانباز دیگر همگی محصول مسجد امیرالمومنین منطقه کهنز در شهر شهریار بودند. مصطفی به عنوان فرمانده پایگاه امام روح الله کارهای فرهنگی بسیاری در آن منطقه انجام داد و باعث جذب و رشد کودکان و نوجوانان در محافل مذهبی شد. او با وجود مشکلات مالی و گرفتاریهای دیگری که در زندگی شخصی داشت اما فعالیت در بسیج و هیات را دغدغه اصلی زندگی خود گذاشته بود و از وقت و مال خود عمدتا برای انجام امور فرهنگی استفاده میکرد. در جریان فتنه سال 88 نیز در دفاع از کیان انقلاب و رهبر توسط اغتشاشگران مجروح گشت. با آغاز جنگ سوریه او تمام تلاش خود را بر این گذاشت تا هر طور شده خودش را به این معرکه برساند و به دفاع از حریم اهل بیت بپردازد. در این راه چندین بار به شکل مخفیانه خودش را به سوریه رساند و حتی با گروههای عراقی و حزب الله همراه شد اما توسط نیروهای امنیتی به کشور بازگردانده شد. سرانجام او با جعل هویت و تغییر زبان توانست خود را با نیروهای فاطمیون افغان همراه سازد و در آنجا شایستگیهای نظامی خود را به نمایش گذاشت. مسالهای که باعث شد به عنوان یک مجاهد تثبیت گردد و در اجرای چندین عملیات آزادسازی نقش محوری ایفا کند. او چندین بار از ناحیه سینه و پا مجروح گشت اما این مسائل مانع ادامه دادن راه نشد. سرانجام در آبان سال 1394 این جوان انقلابی و فداکار به آرزوی دیرینه خود رسید و در جریان آزادسازی شهر القراصی به شهادت رسید.
صفا، اخلاص، صِدق، ایثار، ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، بر همهی عشقها و همهی محبوبها.. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهم السلام، نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او، و بر همسر صبور و دیگر وابستگانش، نوشته خانم تجار، شیرین و پخته و مبتکرانه است.
((محمدعلی را که به گریه افتاده بود بوسیدم و ناز کردم، برایش شعر خواندم و پسرمپسرم گفتم. نگاهم کردی و گفتی: «عزیز حواست باشه، زیادی داری وابستهش میشی! خوابی رو که برایت تعریف کردم یادت رفته؟» دلم لرزید: «نه یادم نرفته!» ـ پس زیاد وابستهش نشو، اون مال تو نیست! باید بدیش بره! ـ بدی نه، باهم بدیم! ـ شاید من نباشم! ـ نه، یا تو یا محمدعلی. اگه تو باشی محمدعلی که هیچ، فاطمه را هم میدم، ولی تو نباشی نه! نگاه تندی کردی: «با این کارات هم خودت هم من رو اذیت میکنی! من فقط نگران تو هستم! همیشه آدم با چیزایی که خیلی دوست داره امتحان میشه. من نگران امتحانی هستم که تو باید پس بدی!»))
نظرات