کتاب «رومی روم» رمانی جذاب و خواندنی از ایام اربعین است. مردی به نام ارسلان به همراه همسرش طیبه و فرزندشان راهی سفر اربعین می شوند و در میانه راه مردی عرب که ظاهر و رفتاری عجیب دارد آنها را به خانهاش دعوت میکند. ارسلان مردی است که در سالهای جنگ ایران و عراق جزو رزمندگان خط مقدم بوده است و در این جنگ جراحتهایی هم برداشته است. مرد عرب که برزان نام دارد آنها را به خانه خود میبرد. خانهای محقر و بافاصله از مسیر پیاده روی که گویا کسی در آن خانه انتظار رسیدن مهمان را ندارند. ارسلان کم کم متوجه میشود که اوضاع این خانه چندان بر وفق مراد نیست و در این خانه ماجراهایی در جریان است که چندان بوی خوشی از آنها به مشام نمیرسد. ماجرا زمانی جالبتر میشود که در فصل دوم متوجه میشویم برزان یک نیروی رژیم بعث بوده و زمانی از سرسپردگان حکومت صدام بوده که در جنگ شرکت داشته و تازه با ارسلانی که به خانه خود دعوت کرده گذشتهای مشترک نیز دارد. در این کتاب دو مردی که سالهای دور روی طرف مقابل اسلحه کشیدهاند به هم میرسند. ماجرایی که حالا رنگ و بوی اتفاقات دیگری هم به خود گرفته است. داستان نفسگیر رویارویی دوباره این دو کهنه سرباز و آشکار شدن رازهایی که سالها پنهان ماندهاند را در این کتاب بخوانید.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
احساس کردم عصبهای صورتم از کار افتاده. اشک زیر پلکهایم میدوید. چشمانم سیاهی میرفت. اگر زیر بغلم را نگرفته بودند پس میافتادم. دوست داشتم همان جا دراز بکشم و یک دل سیر بخوابم. هر دو دستم پیش منافقها به امانت بود. هلم دادند به جلو و از تپه سرریزم کردند به طرف پایین. عباس پشت سرم بود. توان راه رفتن که نداشت چطور میخواستند او را با پای خودش بیاورند پایین! در سراشیبی هر بار اراده میکردم که برگردم و پشت سرم را ببینم یکی از آنها با کف دست به صورتم میزد و رویم را برمیگرداند. پوتینهایم روی رمل و خاک میشرید و فکر اینکه دیگر نمیتوانم چشم به صبح فردا باز کنم یک لحظه هم از ذهنم دور نمیشد از قبل شنیده بودم اینها علاقه به نگه داشتن اسیر ندارند و در همان میدان جنگ کارش را یکسره میکنند. فقط هم نه یک سره او را زنده زنده میکشند حالا وقتش شده بود ببینم این حرف درست است یا نه. این هم برای خودش تجربهای بود دیگر.
نظرات