کتاب «روایت و روایتگری در سینما» نوشته وارن باکلند در مورد این است که فیلمها چطور داستانشان را تعریف میکنند. مطالعهی پیدایش فیلم به عنوان مدیومی داستان گو مستلزم واکاوی این موضوع است که چطور روایت، روایتگری و عوامل روایی به فرم فیلم تحمیل و درون آن ادغام شدند. به طور مشخصتر باید سراغ مطالعهی این برویم که چطور فرم فیلم (تدوین نورپردازی حرکت دوربین جای دوربین و غیره) در خدمت لذت بصری و داستان گویی در میآید. فیلم روایی در فضا و زمان سینمایی دست میبرد تا به جای نشان دادن بگوید؛ چیزی که شیوهی تازهای از تماشاگری را به دنبال میآورد به جای مشاهدهی صحنهای تماشایی از چشم اندازی دور و با فاصله، تماشاگران در روایت داستانی یا جهان داستانی فیلم غرق میشوند. نظام راوی مانند گویندهی درونی شدهی فیلم عمل میکند. این نظام هم با استراتژیهایی سروکار دارد که روایت را روشن و خوانا میکنند و هم به فراخور نیازهای برآمده از روایتهای جدیدتر و پیچیدهتر انگیزههای روان شناختی و شخصیت پردازیهای پیچیدهتری عرضه میکند به علاوه، نظام راوی یک راوی میانی خلق میکرد که از طریق همان فرم فیلم کنشهای جاری در آن را شرح میداد...این راوی بیرون از قاب نبود بلکه درون چیدمان تصاویر حل شده بود. نظام راوی انگار با عرضهی نمایشی تصاویر، آنها را برای مخاطب میخواند. این راوی نامرئی است و حضور خود را فقط با همان شیوهای آشکار میکند که تصاویر روی پرده ظاهر میشوند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
یکی از شیوههای خلق ابهام در نزد کارگردانها ترسیم واقعیت سوبژکتیو به گونهای است که ابژکتیو به نظر برسد. کارگردانی که بیرون از جهان داستان ایستاده، اوهام سوبژکتیو کاراکتر را طوری نشان میدهد که گویی واقعیاند. به نمای نقطه نظر نیکی برگردیم: آیا این نما کیفیتی اضطراب آمیز در جهان داستانی فیلم را بازتاب میدهد؟ آیا میشود تماماً به سوبژکتیویتهی کاراکتر مربوطش دانست، یا این که نتیجهی صناعت کارگردان است؟ ابهام هم میتواند به واقعیت پیش بینی ناپذیر جهان داستانی فیلم برگردد هم به کاراکترهای فیلم و هم به کارگردانی که بیرون از فیلم ایستاده است. بنابراین ابهام نتیجه ی یکی از این سه امکان است.
نظرات