کتاب رنجین کمان به قلم غلامرضا طریقی قلب آدمی را به دنیای عشق، رنج و شکیبایی دعوت میکند تا رنگهای این رنگینکمان دیدنی را در آسمان زندگی دیگران ببینیم و بچشیم طعم دوست داشتن را.
شده از کنار یک کودک کار رد بشید، تنها برای چند ثانیه به چهره تکیدهاش نگاه کنید، اما ساعتها دلتان به چشمان ملتمس او خیره بماند؟! شده از کنار فروشنده دورهگردی بگذرید که با نگاهش شما را به خرید دعوت میکند، اما عذاب وجدان خرید نکردن ساعتها شما را به محکمه بکشاند؟! حتما شما هم چنین حسی رو تجربه کردهاید. غلامرضا طریقی دقیقا از همین دست آدمهاست که از کنار هیچ آدمی به سادگی رد نمیشود. این که میگوییم هیچ یعنی دقیقا هیچ. همین حس و حالش او را به نگاشتن رنجین کمان واداشت تا به برکت واژهایی ز چشم قلم گریسته مهمان دلهایی شویم که به مدد عشق شبی را تا به صبح ستارهشماری کردهاند، از غم نان نوسان به دل پذیرفتهاند و به ناچار شکیبایی پیشه کردهاند.
شده یکبار دلت هی نوسان پخش کند قلبت آهنگ پریشان ز جهان پخش کند
شده از عمق وجودت بخواهیش اما خبرِ بیست برایت غم نان پخش کند
آنچه در رنجین کمان میخوانید روایتهایی است از زندگی انسانهایی که غلامرضا طریقی سالها همنشین آنها بوده است و این همنشینی آنقدر پررنگ بوده که تاثیری ژرف بر ذهن و روح طریقی گذاشته و او فرصت کافی برای ورود به دنیای آنها را داشته است. محور روایتهای رنجین کمان انسان شکیبای عاشق صبوری است که در عصر تکنولوژی، در عصر بتن و آهن، در عصر نامردمیهای خالی از مهربانی هنوز از فطرت مهربان خود فاصله نگرفته است.
چون «وصفالعیش، نصفالعیش» است، پس با توصیفات غلامرضا طریقی این عیش تجربه خواهیم کرد. به علاوه روایات آنقدر نزدیک تجربههای زیسته همه ماست که حس همزادپنداری ما بیشتر سوی سوق خواهد داد.
دوستداران داستانهای کوتاه، علاقهمندان به داستانهای واقعی و همه کسانی که میخواهند به مصاف عشق و زندگی بروند دست از رنگهای رنجین کمان برندارند.
صغری کارگر نخلستان نیست. درست است که در زمان چیدن خرما در نخلستان هم کار می کند اما در اصل در خانه کار میکند و دلیلش اعتمادی است که دیگران به او دارند. زن آرامی است که سالهاست با دست و دلی پاک و با سلیقهای خوب غذا میپزد، آب و جارو میکند و در شلوغی زمانی که همه گرفتار بریدن نخلهایند زندگیشان را اداره میکند و نمیگذارد آب از آب تکان بخورد.
جنوب، زن شکسته رنج دیده کم ندارد؛ زنانی که زندگی را شرمسار صبوریشان کردهاند، زنانی که زخمهای روحشان را زیر برقع پنهان کردهاند، تا مثل نخلها بایستند در پیشگاه تیغههای آفتاب و بگویند: «اینک من! من تسلیم سنگلاخهای تو نخواهم شد ای زندگی! و صغری یکی از دهها زنی است که چنین بودهاند و من در جنوب با آنها روبه رو شدهام.
نظرات