کتاب خسوف در بیروت به کوشش مهدی قزلی و به قلم جمعی از نویسندگان روایتهایی از فقدان و تشییع سید حسن نصرالله را بازگو میکند.
هر چند دهه مردانی نظیر روحالله ظهور میکنند که دنیا را تغییر میدهند. هر جند دهه مردانی نظیر روحالله ظهور میکنند که مناسبات قدرت را در جهان تغییر میدهند. هر چند دهه مردانی نظیر روحالله ظهور میکنند که در برابر استکبار جهانی قد علم میکنند و ندای مظلوم در برابر ظالم میشوند. و شاگردان روحالله، همچون سید حسن نصرالله، پا جای پای استاد میگذارند. اما دریغ که وظیفه هر شبمان ندیدهبانی توست. حالا چند طلوع باید بگذرد تا چون تویی طلوع کند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
همین دل سپردنها به سرسپردگی در مسیر سید حسن نصرالله بهانهای است برای آغاز کتاب خسوف در بیروت. این اثر از قلم نویسندگانی صاحب قلم چون حامد عسکری، مسعود نجابتی، مهدی قزلی، محمدصادق علیزاده، حریر عادلی، محسن حسنزاده، مایا حمدانیه، حامد هادیان، امیرحسین محمودی، سید عطاءالله مهاجرانی، جواد موگویی، هادی معصومی زارع، شبنم غفاری، رضا شیرازی، محبوبه سادات رضوینیا، معصومه صفاییراد و حسین شرفخانلو چکیده است و از بغض فروخورده یک ملت میگوید، از درد جای خالی مردی میگوید که کوهی بود برای شیعه و سنی، برای مسیحی و مارونی، برای مردم لبنان و برای آزادیخواهان جهان و همه معترفتند به:
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
به علاوه کتاب خسوف در بیروت در ابتدای هر روایت به معرفی نویسنده آن روایت میپردازد تا دید مناسبی از صاحبان قلم داشته باشیم. همچنین نخستین روایت کتاب به قلم هادی معصومی زارع از فاصلهای تقریبا هشتصد متری روز فاجعه را شرح میدهد.
این اثر گوشهای از عظمت روز تشییع و دلدادگی به سید را روایت میکند تا تاریخ بداند به سوگ چه بزرگ مردی نشستهایم. تا آیندگان جبهه مقاومت و رهبرانش را بشناسند.
دوستداران ادبیات پایداری و علاقهمندان به رهبران جبهه مقاومت این اثر را از دست ندهند.
وقتی تابوت از جلوی چشمانم رد میشد، با خودم فکر میکردم چه قدر حیف شد. این حس حیف شدن را در چشمان بسیاری از مردم میدیدم؛ آنهایی که با زحمت خود را به ماشین میرساندند و برخی چفیهای به سمت تابوت پرتاب میکردند تا دوباره به آنها برگردانده شود؛ به رسم تبرک رسم شیرین شیعی. میان جمعیت زنی میان سال با چشمان اشک آلود به سمت تابوت مینگریست و زمزمه میکرد «سید، پدر همه ما بود»
نظرات