کتاب «خاطرات سفیر» خاطرات نیلوفر شادمهری از یک دوره تحصیلی در پاریس است.
انسان وقتی با جان و عقل به اعتقادی پایبند باشد، محیط اطراف هر آنقدر هم که مخالف تو باشد نمیتواند تأثیری بر تو بگذارد، چه بسا بهعکس از تو تأثیری نیز میپذیرد. کتاب خاطرات سفیر روایت خودمانی وصمیمی یک دختر مسلمان با قلبی آکنده از اعتقاد است که در برای یک دوره تحصیلی به پاریس میرود و در ابتدا ورود، او بین پذیرش در بهترین دانشگاه و حفظ حجاب، پای حجابش میایستد. در خوابگاه دانشگاه جدید قرار است با جمعی زندگی کند از ملل مختلف و عقاید متفاوت. نیلوفر که آماج سوالات مختلف و گاهی تند در مورد ایران، اسلام و تشیع قرار میگیرد، در اوج وقار و متانت پاسخهایی میدهد در خور شأن یک دختر مسلمان. در برهه ای او دیگر میشود ایران، که باید پاسخگوی تمام تبلیغات منفی غرب علیه کشورش باشد. همین پرسش و پاسخها باعث میشود دوستانش اثر مثبت کلام او را بگیرند. برخی مسلمان بودند اما پایبند به اعمال دینی نبودند با سخنان او تلنگری میخوردند و .... اما شاهکار داستان سفر این دختر مسلمان، امبروژا، دختر مسیحی آمریکایی است که از ابتدا با یکدیگر دوست میشوند و هنگام بازگشت نیلوفر به ایران، شاهد خداحافظی دو دختر شیعه هستیم و قرار دیدارشان را به روز ظهور واگذار میکنند.
توی قطار موقع برگشتن به شهر خودم به این فکر میکردم که میزان دانش و توانمندی علمیم چققققققققدر توی این کشور مهمه ... و خب البته اینکه موهام دیده بشه مهمتره. نمیدونم چرا بغض کرده بودم به خودم گفتم «چه ته؟ اگه حرفی رو که زدی قبول نداشتی و همین جوری یه چیزی پروندی که بیخود کردی دروغ گفتی؛ اما اگه قبول داری بیخود ناراحتی. تو بودی و استاد، اما خدا هم بود. ان شاء الله که هر چی هست خیره.»
نظرات