کتاب جاسوس امین به قلم الهام صفار داستان نوجوان هفده سالهای را روایت میکند که درد یتیمی او را به آغوش پر مهر عمویش میکشاند. اما دیری نمیپاید که او از مهر عمو و زن عمویش نیز یتیم میشود. به او میگویند که شیعیان خانواده عمویت را به قتل رساندهاند. لذا کینهای عمیق از شیعیان با او بزرگ میشود. این کینه چه به سر امین میآورد؟
الهام صفار در جاسوس امین نوجوان داستان را به کینهای عمیق آلوده میکند. امین که پس از فقدان خانواده به راهزنی روی میآورد در اولین عملیاتش دستگیر میشود و به دستگاه خلافت خوانده میشود. حضور او در دستگاه خلافت فرصت مغتنمی برای او میشود تا زهر کینه دیرینهاش را به جان شیعیان بیاندازد. لذا او جاسوسی امین میشود تا از امام هادی (ع) و پیروان حضرت خبر به خلیفه رساند. اما این کینه دیرینه به عشق میرسد! چگونه؟ پاسخ سوال خود را در کتاب جاسوس امین بیابید.
الهام صفار در این اثر توانسته توصیف خوبی از فضای شهری سامرای قرن سوم هجری ارائه دهد و نوجوان را در این رمان مرموز و تا حدودی امنیتی، در کنار امین به دکان روغن فروشی ابوعمرو ببرد تا اخبار بهترین یار امام هادی (ع) را به خلیفه برساند.
این اثر در خلال داستانی پر کشش فضای زندگی شیعیان دوران امام هادی را به خوبی توصیف میکند تا از رهگذر این داستان با سختیهای زندگی شیعیان دوران امام آشنا شویم. با این کار ما خواهیم فهمید باید قدردان زحمات چه افرادی باشیم، ارزش دین خود را درک خواهیم کرد و نگاهی سطحی به دین نخواهیم داشت.
تمام نوجوانان، علاقهمندان به رمانهای تاریخی مذهبی و جوانانی که میخواهند به دنیای نوجوانان سری بزنند مخاطب این اثر هستند.
-اگر اجازه دهید میخواستم شبها در حجره بمانم و از حجره هم مراقبت کنم نمیخواهم مزاحم اهل و عیال شما باشم.
-تو در خانه من مزاحم نیستی. ام محمد تو را مثل پسرش میداند. امین سکوت کرد. لحظهای تصور اینکه میخواست جاسوسی مردی چون ابو عمرو را بکند و او و خانوادهاش را به دردسر بیندازد. آزارش داد؛ اما سعی کرد این فکرها را از سرش دور کند. در این یک هفته فهمیده بود در خانه ابو عمرو هیچ خبری نیست و اگر میخواست به شواهدی برسد که فرمانده به دنبال آنها بود باید هر طور شده در حجره میماند. ابو عمرو دستی به محاسن جوگندمیاش کشید و به چهره امین نگاه کرد. پس از مکثی کوتاه گفت: «اگر این طور راحت تری مانعی نیست؛ اما پیش از آن باید با تو حرف بزنم»
اضطرابی ناگهانی ضربان قلب امین را بیشتر کرد. دلش گواهی داد ابو عمرو به ماجرای جاسوسی پی برده. دستانش را محکم در هم گره کرد تا ابو عمرو متوجه اضطرابش نشود.
نظرات