جن، روح، دیو، اژدها یا بختک، اسمش هر چه باشد، در خیالات شبانه نوجوانیمان همراه ما بوده. این موجودات پلید درست در دل تاریکی هال یا آشپزخانه شروع به سر وصدا میکنند و متوجه نیستند که ما سر زیر پتو چپاندهایم تا در امان باشیم. ولی چیزی که صبح روز بعد از ترسهای نیمه شب، میفهمیم اینست که هیچ کدام ازینها واقعی نبوده اند. اما جایی میان کوچهای که خانه مخروبهای دارد و اصغر پاسبان جلوی آن نیمه شب کشته شده بود، نوجوانی دیو خیالاتش را به چشم میبیند. و حالا دیو سه سر، او را دوست خطاب میکند و از او انتظاراتی دارد.
کتاب«جادو پرست» روایت نوجوانیست بنام فرید که روزی با احمد و مسعود سری به خانه مخروبه میزنند و فرید را درگیر ماجراهایی عجیب میکنند.
این کتاب را خانم سیده فاطمه موسوی نوشته است و انتشارات جمکران نشر داده است.
در برشی از کتاب میخوانید:
... صدای ناله ای بلند و کشدار توی زیرزمین پیچید. انگار کسی یا چیزی داشت از چهار طرف ناله میکرد چماق از دست احمد روی زمین افتاد. لحظه ای بعد دیگ مسی تکانی خورد و روی زمین غلتید. مسعود و احمد مثل برق گرفته ها بیرون پریدند و از پله ها بالا رفتند. من هم پشت سرشان دویدم پای پیچ خورده ام سرعتم را گرفته بود و قبل از آنکه به در زیرزمین برسم، چیزی مثل گردباد به پاها و بدنم پیچید و چند چشم آتشین جلوی صورتم ظاهر شدند.
نظرات