کتاب بیچهرگان به قلم علیرضا محمودی ایرانمهر رمانی بین حماسههای ایران و یونان است که حماسهها را بینامتنی و در لفافه بیان کرده است تا حس کنجکاوی مخاطب را برانگیزد و او را به دل تاریخ ببرد.
داستان از یک بازگشت شروع میشود. بازگشت به زادگاهم مرو، برای دیدار زنی که آخرین دیدارش به سی سال قبل بازمیگردد. در میدان شهر جوانی خنیاگر افسانه میگفت و مردم با اشتیاق گوش میدادند. سرک که کشیدم دیدم داستان زندگی مرا روایت میکنند. داستان جوانی به نام ماهان بیچهره. ماهان انگشتانی دارد که گاه دراز میشود و چون ریسمانی به اطراف گره میخورد. ماهان همیشه نقابی برچهره دارد که میخهایی طلاکوب آن را منقش کردهاند. میگویند نوشتههای روی آن را دیوها حکاکی کردهاند. پدر و مادرم از داستانگویان مرو بودند. شاید برای همین داستان زندگی من همچون رؤیایی شگفتانگیز از کار درآمد. این رؤیای شگفتانگیز را در بیچهرگان به نظاره بنشینید.
داستان بیچهرگان با معرفی خانواده ماهان و توصیفگریهای فضای داستان در مرو ادامه مییابد. فضای عاشقانه در دل داستان همچون نخی نامرئی در جریان است و گاه به گاه با عبارتهایی چون «چشمان زیبای سمن به یادم آمدند و دلم فروریخت» این عاشقانهها را به یادمان میآورد. این فراغ سی ساله خیلی زود به وصال میرسد و سفر آغاز میشود. ادامه داستان عاشقانه بیچهرگان در دل تاریخ ایران و یونان را باید خود ورق بزنید.
چون رمان است، آن هم رمانی عاشقانه در دل تاریخ، توصیفات زیبا و تصویرگریهای زیبای داستان حس تعلیق عمیقی در خوانده ایجاد میکند. این رمان رتبه نخست سومین جایزه ملی داستان حماسی را به دست آورده است.
جوانان، علاقهمندان به داستانهای عاشقانه و فانتزی و علاقهمندان به حماسههای باستانی مخاطبان این داستان جذای هستند.
روزی که قرار بود از هگمتانه به حرکت درآییم، سورنا دستور داد تمام اسب سواران سنگین اسلحه زره کامل بپوشند. میدانست جاسوسان مهرداد همه چیز را میبینند و پیام دلهره آور به حرکت درآمدن این رود پولاد را به او خواهند رساند. سپاه آرام و منظم حرکت میکرد. از روز دوم اجازه داشتیم با جامه معمولی رزم به راه خود ادامه دهیم. هر شهسوار دو خدمتگزار و کمربسته داشت که در جابهجا کردن اسباب سفر و پوشیدن و درآوردن زرههای سنگین به آنها کمک میکردند. زندگی به شیوه شهسواران بسیار خاص و متفاوت بود هر چند برای من چیز غافلگیرکنندهای نداشت؛ زیرا بارها قصه آن را روایت کرده بودم. من پیش از پوشیدن زره سنگین با کلمات خود بارها درون آن زندگی کرده بودم.
نظرات