کتاب شوهر آهوخانم اثر علیمحمد افغانی، یکی از رمانهای برجسته در ادبیات معاصر ایران است که بهطور ماهرانهای پیچیدگیهای روابط انسانی و تناقضات اجتماعی جامعه سنتی ایران را به تصویر میکشد. این اثر، که توسط نشر امیرکبیر منتشر شده است، حکایتی است از زندگی آهوخانم و شوهرش، که در بطن جامعهای مردسالار و در حال تغییر گرفتارند.
در این رمان، افغانی با استفاده از نثری روان و جذاب، لایههای پنهان زندگی شخصی و اجتماعی شخصیتها را به زیبایی نمایش میدهد. آهوخانم، که در میان محدودیتهای اجتماعی در پی آزادی و هویت فردی خود است، با شوهرش که میان سنتها و مدرنیته دستوپنجه نرم میکند، در تقابل است. این کشمکشهای درونی و بیرونی شخصیتها، در کنار تضادهای فرهنگی جامعه ایران آن دوران، محتوای اصلی داستان را شکل میدهد.
افغانی با ظرافت و مهارت، اشارههای مذهبی، اساطیری و تاریخی را بهطور زیبا و هوشمندانه در داستان گنجانده است، بهگونهای که این تمثیلها و لطیفهها نه تنها به جذابیت داستان افزوده، بلکه عمق مفاهیم اجتماعی و انسانی را بیشتر نمایان میکند. رمان «شوهر آهوخانم» در حقیقت یک دائرةالمعارف اجتماعی است که با نگاهی انتقادی به چالشهای دوران گذار از سنت به مدرنیته پرداخته است.
این اثر، علاوه بر اینکه روایتگر زندگی یک زوج است، تأملی عمیق در مورد مفاهیمی چون عشق، تعهد و آزادی فردی در جامعهای محدود و در حال تغییر دارد. اگرچه رمان بهطور خاص به روابط یک زوج میپردازد، اما بهطور گستردهتر، نگاهی به ساختارهای اجتماعی و روانشناختی جامعه ایران آن زمان دارد.
شوهر آهوخانم نه تنها یک اثر داستانی بلکه یک تحلیل اجتماعی است که همچنان پس از گذشت سالها، توانایی تحلیل و بازخوانی مفاهیم انسانی و اجتماعی را دارد و بهعنوان اثری پیشرو در ادبیات داستانی معاصر ایران شناخته میشود.
این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات معاصر ایران و کسانی که به بررسی پیچیدگیهای روابط اجتماعی و روانشناختی در جوامع سنتی علاقه دارند، پیشنهاد میکنم. همچنین افرادی که به تاریخ اجتماعی ایران و تحولات فرهنگی آن دوران توجه دارند، از خواندن این رمان بهره خواهند برد.
سید میران که با هر کلمه از خبری که میشنید پرتر می شد ناگهان بانگ برداشت گور پدر قرمساق برنج بده و برنج بستانش هر دو به هرکس که داده است برود پولش را از همان بگیرد شکایت هم میکند بکند. حالا اهل محل خیال بکنند که من هم آخر عمری برای مردم د به در آورده ام و میخواهم بابت جنسی که خریده ام پول آن ها را بخورم! مگر در این میانه من شده ام حاج میزمدهادی بانیکه که هرکس قباله ای دارد روی سر من حواله کند؟ یکی دیگر مرده - که سگ تو روحش ... یکی دیگر ناسلامت جانش عزاداری کرده من باید توی خرج بیفتم؟ مردک آنجا دو خروار و پنجاه من نان و هفتاد تومان پول گرفته است که بعد از دو ماه و نیم هنوز به روی مبارک نیاورده است. معلوم نیست پول میدهد یا گندم یا اینکه هیچ کدام. تازه به همین هم اکتفا نکرده به اعتبار اینکه با من نسبت خویشی دارد فرستاده از رزازی بازار برنج کوبها چهل من برنج صدری گرفته است که پولش را بعد بدهد. حالا صاحب دکان که دستش به جایی بند نیست آمده یقه مرا چسبیده است.»
خوب دست دست را میشناسد برود از خودش بگیرد. تعجب است، مگر اینها همیشه دم از برنج کاری و لشت نشای چنین و چنان خود نمی زدند که خالصه را بعد از گیلانات دومین منطقه برنج خیز ایران به قلم می آوردند؟ حالا چطور شد که احتیاجشان به شهر افتاد؟ کار دنیا برعکس شده است؟ حتی در مرگ فرزند نیز به فکر گوش بری هستند؟ اینجا هم دست از رندی و حقه بازی برنمی دارند؛ این جماعت چقدر مفت خوددان و چاچولباز هستند.
نظرات