کتاب به امید دیدار رمانی جذاب از مریم شریف رضویان است که روایتگر دورهای از تاریخ صدر اسلام است که نقش اصلی داستان به دنبال قهرمان دورانش میگردد.
اشواق زنی که به تازگی همسرش را از دست داده، عروس رئیس قبیلهای بت پرست در بیابانهای حجاز است. دو دختر دارد و زخم خورده رسوم جاهلی، زیرا فرزندی که در راه دارد هم به گمانش دختر است و، پدر شوهر وی قرار است با دختر سوم او، همان کاری را بکند که آبا و اجداد جاهل و بتپرستش کردند، زنده به گور.
در همین زمان آوازه مردی کل سرزمین حجاز را فراگرفته. آن مرد آمده تا همه را از خدایگان سنگ و چوبی برهاند و به خدای یکتا دعوت کند. و همین موضوع باعث دشمنی شدید قبایل جاهلی گشته و قصد جنگی عظیم با او و مسلمانان پیروی او را دارند.
و اما اشواق در میان خبرها میشنود که محمد(صلواتاللهعلیه) دختری دارد و او را چون جان دوست میدارد، آه از نهانش برمیخیزد که چرا همیشه به خاطر دختر یا زن بودن در جامعه جاهلی تحقیر شده بود.
در ادامه مسیر اتفاقات دست به دست هم میدهند که اشواق به همراه فرزندانش به مدینه میرسند و چند قدمی خانهی رسول خدا، سکنا میگزینند. و آرام آرام با شخصیت والا مقامی که نبی مکرم، به دفعات او را احترام میکند، آشنا میشود. دختر پیامبر خدا، حضرت زهرای اطهار(سلامالله علیها).
آری این داستان، روایتی متفاوت از دلباختگی و شیفتگی اشواق نسبت به شخصیت و رفتار و منش پاک فاطمه(سلاماللهعلیها) است که در نهایت به مسلمان شدن اشواق ختم میشود.
این کتاب در سه فصل را انتشارات به نشر به چاپ رسانیده است.
نگاهی جدید از بعدی متفاوت به زندگی دردانه خلقت، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) از ویژگی های منحصر به فرد این رمان است. در این داستان با کنار هم چیده شدن شخصیت های مرتبط با رسول خدا(صلوات الله علیه) هم داستانی عاشقانه میخوانید هم از روایت تاریخ لذت میبرید.
به همه علاقهمندان رمان های تاریخی مذهبی این رمان جذاب را پیشنهاد میکنیم.
کم کم ضعف داشت بر وجودش مستولی میشد. نمی خواست آن طور بمیرد.
اما آیا چارهای بود؟
در دل با پروردگار یکتا سخن میگفت. پروردگاری که شناختنش را مدیون محمد بود. روزی که بنی ذبیان را ترک کرد خدایش نسر بود. خیال میکرد که آن مجسمه کرکس با بالهای گشوده و چشمهای خشمگین نگه دارنده او و نازل کننده خیر و برکت بر زندگیاش است.
بار دیگر سر بلند کرد و به آسمان نگریست. جاودان و پر برکت است آن خدایی که در آسمان منزل گاههایی برای ستارگان قرار داد و در میان آن چراغ روشن و ماه تابانی آفرید ناگهان به یاد فاطمه افتاد. آن زن جوان با چهره روشن و چشمهای سیاه به یاد آن حس شیرین و شگفت انگیز که با لمس در خانه فاطمه در وجودش جاری شده بود و خاطره ای ابدی در ذهنش به جا گذاشته بود با کمال شگفتی دریافت که فرو رفتن در زیبایی آسمان شب درخشش ماه و سوسوی ستارگان نیز چنان حسی را در وجودش بر میانگیزد. انگار فاطمه برای او شب قدر بود. و تو چه دانی که شب قدر چیست؟
نظرات