داستانهای شاهنامه نهتنها در تاریخ ایران ماندگار شدند، بلکه در تمام جهان به عنوان یکی از غنیترین نمونههای ادبیات حماسی شناخته میشوند. این منظومه بینظیر در بیش از پنجاه و دو هزار بیت شعری که با زبان و شاعرانگی منحصربهفرد فردوسی نگاشته شده، با داستانهای بیشماری که درباره سیاست، فرهنگ، دین، انسانیت، تاریخ، عشق و خانواده روایت میکند، محتوایی کامل و جامع از پیشینه ایران را در اختیار ما قرار داده است. یک نمونه از این شخصیتها خواهر و برادری هستند که هردو از پهلواناناند و فردوسی بر علاقه عمیق این دو نسبت به یکدیگر از کودکی تأکید میکند. کتاب «بهرام و گُردیه» درباره همین برادر و خواهر است و پیوند مستحکم آنها را در قالب داستانی که از شاهنامه برداشته شده، به تصویر میکشد. در این داستان بهرام، که به خاطر قد بسیار بلند و بدن بسیار لاغرش به بهرام چوبین مشهور است، فاتحانه از جنگ برمیگردد و خواهرش گردیه با دلتنگی و اشتیاق به استقبال او میرود. اما گردیه از همان کودکی دلنگران برادرش بود و تا همین امروز که او سردار سپاه ایران است، میترسد که او را از دست بدهد. خوابهای پریشان گردیه درباره جنگ و مرگ، نشان از اتفاقات شومی دارد که در آیندهای نهچندان دور، در انتظار این خواهر و برادر نشسته است. در تاریخ ایران گُردیه حقیقی بوده است؛ یکی از اولین جنگاوران زن که همسر خسروپرویز شد و زندگی پرباری داشت. در این کتاب نیز که ششمین جلد مجموعه «قصههای شاهنامه» است، «آتوسا صالحی» با برگردان خواندنی خود از ابیات شاهنامه فردوسی، توانسته هم به ادبیات کهن ایرانی وفادار بماند و هم دشواریهای آن را برای مخاطب نوجوان امروز، با زبانی شاعرانه ساده کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«چهاردیواری کوچک، تنها همنشین گردیه است. او با دیوار راز میگوید. جز خدمتگزاری که گاهی نان و آبی میآورد و سواری که خبری نو، نه آشنایی میبیند و نه در به روی میهمانی میگشاید. نه از خود بیرون میرود و نه دیگری را به درون راه میدهد. گردیه تنهاست، تنهاتر از همیشه و پنجره، یگانه پیونددهنده او با جهان بیرون است؛ گاهی کبوتری دور، گاهی ابری سیاه و گاهی سواری خاکآلود. گردیه میاندیشد به زندگیاش که برگهای خوشش چون افسانههای گذشتگان به سرآمده و به تلخترین روزها رسیده است. او میاندیشد که گویا دیگر برای هر نیایشی دیر است. شده است آنچه نباید. سرانجام روزی که میاندیشید در خواب هم توان دیدنش را نخواهد داشت، بر او گذشته است؛ و او اگر شکسته است و بند از بندش جدا شده، اما هنوز نفس میکشد و زندگی را پی میگیرد. در آینه مینگرد؛ آیا این گردیه است، خواهر بهرام؟ نه، که از این نام بیزار است. با خود میگوید: «کاش خواب بود. کاش چشم باز میکردم و میدیدم که نه جنگی برپا شده و نه خونی بر زمین ریخته.» اما خوابی در میان نیست و آنچه شنیده راستتر از راست است. بهرام بر لشکر خسرو شبیخون زده و خاک را از خون سپاه او رنگین کرده است؛ آن چنان که میخواست. گردیه به آینه چشم میدوزد: «دستش به خون برادرش آلوده شد و این خونی است که هرگز پاک نخواهد شد.»»
نظرات