داستانهای «رولد دال» همیشه سر و شکل خاصی دارند. یکی از مهمترین دلایل شهرت او شخصیتپردازی عجیب آدمها در کتابهایش است و اینکه همیشه اجازه میدهد خیالاتش داستان را به هرجایی که میخواهند ببرند. اما در این داستان خبری از پسربچه مهربون و بامزهای که به چنگ آدم بدها میافتد نیست!
در کتاب «بدجنسها» ما فقط با یک زن و مرد بدترکیب و آزاردهنده طرف هستیم که عاشق اذیت کردن دیگرانند و هرگز هم حمام نمیروند! در این کتاب آقا و خانم «توییت» در یک خانه تماماً آجری و بدون پنجره زندگی میکنند؛ یا بهتر است بگوییم خودشان را حبس کردهاند. آنها موجودات بدجنس و پلیدی هستند که حتی یک روز هم نمیتوانند از آزار دادن بقیه دست بردارند. آقا و خانم توییت از همدیگر به شدت متنفرند و برای هم نقشههای کثیف و شیطانی میکشند؛ مثلاً مرد توی رختخواب زنش قورباغه میاندازد تا نصفهشب او را زهرهترک کند، و زن بهجای ماکارونی، کرم زنده به خورد شوهرش میدهد! پرفروشترین نویسنده کودک در جهان، در این داستان نشان میدهد که آدمهای بدجنس که حیوانات را آزار میدهند و همدیگر را اذیت میکنند، نهتنها خوشحال و راضی نمیشوند بلکه این رفتارها به خودشان برمیگردد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«همین که خانم بدجنس نشست آقای بدجنس انگشتش را به طرف او گرفت و فریاد زد: «بفرما! نگفتم؟! تو روی صندلی قدیمیات نشستهای ولی به قدری آب رفتهای که حتی پاهایت به زمین نمیرسند! خانم بدجنس به پاهایش نگاه کرد و با تعجب دید که حق با شوهرش است. پاهایش به زمین نمیرسیدند. آقای بدجنس همان کلک عصا را درمورد صندلی هم بهکار برده بود. هر شب وقتی به طبقه پایین میرفت و تکه کوچکی به عصا میچسباند، تکههایی هم به چهار تا پایه صندلی خانم بدجنس اضافه میکرد. آقای بدجنس فریاد زد: «یک نگاهی به خودت بینداز! روی همان صندلی قدیمیات نشستهای ولی به قدری آب رفتهای که پاهایت در هوا تکان میخورند. صورت خانم بدجنس از ترس مثل گچ سفید شد. آقای بدجنس انگشتش را مثل لوله تفنگ به طرف او گرفت و گفت: «تو مرض آبرفتن گرفتهای! وضعیت خیلی هم وخیم است. بدترین نوع مرض آبرفتنی است که تابهحال دیدهام. خانم بدجنس به قدری وحشت کرده بود که آب دهانش راه افتاد. اما آقای بدجنس که هنوز ماجرای کرمهای توی ماکارونیاش را به خاطر داشت، اصلاً دلش برای او نسوخت و گفت: «به نظرم خودت میدانی وقتی مرض آب رفتن بگیری چه بلایی سرت میآید؟ خانم بدجنس بریدهبریده گفت: «چه... چه بلایی؟» کلهات آب میرود و فرو میرود توی گردنت... بعد گردنت آب میرود و فرو میرود توی تنت... بعد، تنت آب میرود و فرو میرود توی رانهایت و رانهایت آب میرود و فرو میرود توی کف پاهایت و آخر سر دیگر از تو چیزی باقی نمیماند، بهجز یک جفت کفش و یک کپّه لباس کهنه. خانم بدجنس گفت: «نمیخواهم بشنوم!»»
نظرات