کتاب باغ زیتون به قلم رضوان روستایی و تصویرگری سمیه محمدی داستان رنج کودکان و نوجوانان فلسطینی را روایت میکند. داستان از نابودی باغهای فلسطینیها میگوید و از تلاش دو نوجوان برای گرمتر ساختن خانه، برای دوستی، برای محبت و برای تدریس شجاعت.
سوز سرما به دل خانه میزند و صدای هیزم هیزم را در گوش ساره زمزمه میکند. باید هر طور شده هیزم پیدا به دل خاموش بخاری برساند. به این سرما، باران، خانه مخروبه و گرسنگی کودکان را هم که اضافه کنیم دلت کباب میشود. این حکایت حقوق بیبشر اسرائیلی است دیگر. خلاصه جستجوی هیزم او را به باغ انجیرشان میکشاند. همان باغی که چند روز پیش توسط صهیونیستها تصرف شد. اما باغی دیگر در کار نیست. آیا از این باغ ویرانه هیزمی به خانه فلسطینیها میرسد؟ صهیونیستها در کمین هستند و هر لحظه امکان شلیک است. به نظرتان گرما به خانه ساره میرسد؟ چگونه؟ باید داستان را ورق بزنید.
تا کودکان و نوجوانانمان را با حقیقت اسرائیل و رنج مردم فلسطین آشنا کنیم و بدانیم ظالم کیست و مظلوم کیست؟ ضمن اینکه کتاب در لایههای پنهان خود درس محبت، دوستی، تعاون و عرق ملی را در مخاطب تقویت میکند.
کودکان بالای 9 سال مخاطب این داستان هستند. همچنین این داستان گزینه دلنشینی برای جمعخوانیها است. معلمان و مربیان دوره ابتدایی نیز میتوانند از این اثر در کلاسهای درس خود استفاده کنند.
به چشمهای پر از اشک ساره خیره میشوم. کمی فکر میکنم. می گویم: «یادت میآید با بچهها میرفتیم باغ زیتون ابراهیم ضیف؟ آنجا تا چشم کار میکرد درخت بود. چقدر زیتون میچیدیم.»
ساره اشکهایش را پاک میکند بغضش را قورت میدهد. میگوید:
-ولی آنجا خیلی دور است.
-عوضش دست پر برمیگردیم.
آرام میگوید: «برویم.
نظرات