کتاب «بازی بازها» یکی دیگر از سهگانه ماجرای دشت مرموز است. داستانی در جنگل خیالی که چند گروه حیوان در تقابل با یکدیگر هستند و هربار اتفاقهای هیجان انگیزی را رقم میزنند. در این کتاب ماجرای چند روباه را میخوانیم که در تلاش هستند تا لانه گروهی از خرگوشها را پیدا کنند و آنها را شکار کنند. اما در این میان پای شکارچیان دیگری نیز در میان است. بازها نیز دشمنان بزرگی هستند که هم خرگوشها و هم روباهان از آنها میترسند. سرانجام در این نبردها به کجا ختم میشود؟ در بازی بازها بخوانید.
محمد میرکیانی نویسنده صاحب نام ادبیات کودک و نوجوانان است و چندین اثر از این نویسنده به کتابخانه مونیخ راه یافته و به کودکان سراسر جهان معرفی گشته است. همچنین این مجموعه به همراه تصویرگریهای سعید رزاقی به یک اثر مهیج و ماندگار برای کودکان تبدیل شده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
دوسه خرگوش ترسیدند و به طرف لانه فرار کردند. دانوش گفت: «این چه کاری بود؟ نگفتم تکان نخورید؟ الان ما را میبینند.» اوج و فرود بازها هنوز پابرجا بود در این وقت بازاگ روباه را روی زمین رها کرد روباه مدتی روی زمین پهن شد. مثل آن که خیلی ترسیده بود. در آسمان نبرد بازها ادامه داشت. هر دو با صداهای ترسناکی به هم حمله میکردند. خرگوشها آسمان را نگاه میکردند که روی زمین خبرهایی شد روباه به جای فرار کردن به طرف خرگوشها آمد. مثل باد میدوید. با دیدن خرگوشها جان تازه ای گرفته بود گوش زرد با ترس پرسید: «چه کار کنیم؟» دانوش گفت: «صبر کنید روباه به ما نمیرسد.»
نظرات