کتاب باران خوبیها شرحی بر خطبه متقین نهجالبلاغه است، به همت استاد علیرضا پناهیان. بگذارید بیشتر با این کتاب آشنا شویم.
«ای بابا کی گوشش به این حرفها بدهکاره، ما رو نصحیت نکن» شاید شما هم وقتی نصیحت پدربزرگ یا مادربزرگتون میشنوید همین جملات را تکرار میکنید. یا شاید هنگام نصحیت کردن، دیگران این جملات را تحویلتان دادهاند!
مشکل کجاست؟ حضرت علی (ع) در نحوه بیان خطبه متقین راهکار را ارائه میدهند. حضرت در برترین خطبه اخلاقی نهجالبلاغه به سراغ توصیف متقین میروند، و نه توصیه و نصیحت. همین امر مخاطب را پای کلام امیر (ع) میخکوب میکند، چرا که «وصفالعیش، نصفالعیش».
داستان از این قرار است که همام، آن هم همامی که امام صادق (ع) درباره او فرمودهاند: همام فردی عابد، خالص و تلاشگر در مسیر تقوای الهی است، به محضر امیرالمومنین (ع) میرسد و از ایشان توصیف متقین را طلب میکند، به گونهای که گویا آنها را میبیند. امام او را به تقوای الهی توصیه میکنند و از پاسخ طفره میروند. اما وقتی با دل مشتاق و اصرار همام مواجه میشوند، بذر سعادت را در اندیشه و دل او مینشانند. حضرت بیش از صد ویژگی از متقین را ذکر میکنند. کلامشان ادامه داشت که همام صیحه زد و جان داد. امام در این زمان فرمودند:
« به خدا قسم از همین بیم داشتم، که جواب او را نمیدادم. اندرزهای رسا با اهلش اینگونه میکند.»
لذا شان نزول سخن، مخاطب، سطح کلام و جامعیت آن چنان ژرف است که کسی نمیتواند خود را از آن مستغنی بداند.
حجتالاسلام علیرضا پناهیان در شرح این خطبه با برخوردی تبیینی و توضیحی، با تامل در ترکیب کلمات در کنار تجزیه آنها، دو بال اندیشه و احساس را به تعامل هم میکشاند و پس از بیان راه رسیدن به فضائل، که البته در خلال خطبه بسته به دریافتهای شخص متفاوت است، به نقطه مقابل فضائل نیمنگاهی میاندازد تا مخاطب طیفی از فضائل تا رذائل اخلاقی را در ذهن داشته باشد.
خطبه با سوال « صِف لی المُتقین ...» و با انگیزه پیشرفت، که محصول ترکیبی از درک و درد همام است، آغاز میشود. حضرت ابتدا به حمد و ثنای الهی و سلام و تحیت به رسول خدا میپردازند تا ادبگزاری نسبت به دین را به مخاطب آموزش دهند، یاد خدا و رسولش را زنده کنند و به علاوه اعلام موضع کنند. اما بعد خطبه به ذکر عظمت و کبریایی خداوند گذشته است؛ چرا که نمیتوان خدایی را که بزرگ نباشد، پرستید، نمیتوان عاشق خدایی شد که متکبر نباشد، نمیتوان نمازی به جا آورد که بزرگترین ذکرش «الله اکبر» نباشد.
حضرت توجه به تفاوت انسانها در عین نیازمندی بلاشک به تقوا را به عنوان آخرین مقدمه بیان میکنند. یعنی تقوا نیاز اساسی فقیر و غنی، شوخطبع و عصبیمزاج و . . . است. همه باید حدود آن را رعایت کنند، منتهی امتحان و مسیر هر فرد در رسیدن به این مقصد متفاوت است.
در ادامه کتاب دو تلنگر بزرگ را به مخاطب عرضه میکند. یکی اینکه موقعیت و توانمندی بالاتر نیازمند تقوای بیشتر است و هر امتیاز ویژهای که خدا به انسان ارزانی داشته باید با تقوا تنظیم شود، و الا رهزن میشود. آدمهای هنرمند به تقوا محتاجترند و الا دلبُر میشوند. آدمهای . . . به تقوا محتاجترند و الا ... . و تلنگر دوم اینکه صفات طبیعی آدمی از تقوا مجزا هستند. امام صادق (ع) در اینباره میفرمایند: اخلاق خوب بخشش خداست. برخی از آن سجیه و منش است، برخی به نیت و اکتساب است. آنکه طبع و منش اوست به آن واداشته شدهاست و آنکه با قصد و تصمیم خوشخلقی کند، این برتر است.
حضرت با بیان « هُم اهلُ الفضائل ... » متقین را اهل فضائل معرفی میکنند. اما «اهل» یعنی چه؟ یعنی نه اینکه از محله فضائل عبور کنند یا اینکه گاهی به مهمانی فضائل بروند؛ نه، آنها مقیم فضائل هستند و بارش زیباییها را میتوان در رفتار آنها مشاهده کرد. پس از این نیاز انسان به تقوا از منظر روانی و هستیشناسانه به خوبی واکاوی میشوند و به سراغ موشکافی مفهوم تقوا میرویم.
حضرت ابتدا گفتار متقین را صواب و پوشاکشان را میانهروی معرفی میکنند و سپس از چشم و گوش اهل تقوا صحبت میکنند. لذا صدور درونیات و ما فیالضمیر انسان، که ابزار آن زبان است، بر صفات ورودی، که مدخل آن چشم و گوش است، مقدم است. کنترل زبان، نقش آن در تقویت ریشههای بدی و سایر فضائل و رذائل صادره از زبان دیگر درونمایههای ارزشمند کتاب هستند. به علاوه خاطر نشان شدهاست که سخن خوب متقین دلیل بر طینت پاک آنهاست، زیرا « از کوزه همان برون تراود که در اوست.»
«مُلبَسُهُمُ الاقتصاد: لباسشان میانه است»؛
لباس یکی از امکاناتی است که مومن میتواند با آن به خود و دین خود خدمت کند. لباس مسالهای نیسست که صرفا برای تفریح و تزئین باشد. چون کاربردهای لباس هم از نظر نیتی که انسان هنگام پوشیدن لباس دارد و هم از نظر ظاهر لباس متفاوت است، در راس فضائل اهل تقوا مطرح میشود. میانه بودن لباس یعنی همین که انسان با تقوا، لباس اهل زمانه خودش را میپوشد و لباسش به گونهای نیست که به چشم بیاید.
در فصلهای پایانی مشی متواضعانه، پوشاندن نگاه از حرام، با پذیرش سلطنت خدایی که از باطن و سر انسان آگاه است، و علمآموزی، آن همه علم مفید، به عنوان مشغله مومن مطرح شدهاند. در پایان کتاب به این سوال پاسخ میدهد که « آیا علم نافع، فقط علم دین است؟»
مطالعه این اثر نوک قله عبودیت و اسوهای که به این قله رسیدهاست را توصیف میکند تا مخاطب مقصد و راه را بشناسد و خود را بدانها نزدیک کند.
این اثر را به مشتاقان سیر و سلوک الیالله یا کسانی که قصد دارند از نقطه فعلیشان اندکی به سمت خدا حرکت کنند، یا افرادی که میخواهند به زیور اخلاق اسلامی زیبنده شوند، پیششنهاد میکنیم.
«وَقَفُوا اسماعهم عَلی العلم النافعِ لهم؛ متقین گوششان را تنها برای علم نافع وقف میکنند.» این عبارت به روشنی تاکیدی بر اهمیت علمآموزی است. وقتی حضرت از واژه وقف استفاده میکنند، ارزش و اهمیت توجه به علم روشن میشود. و از طرف دیگر، این عبارت به روشنی اینتحذیر را هم دارد که مومنان علیرغم اهمیت بالایی که برای علم قائل هستند، به شدت از علم غیر نافع دوری میکنند. اینکه گفته میشود « هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد» به هیچ وجه سخن درستی نیست. حتی هر آگاهیای هم ارزش یک بار توجه کردن را ندارد. زیرا یکی از مضرات علم غیرنافع از بین بردن توجه روحی و تمرکز انسان است.
نظرات