کتاب «بادیه فروش» مروری کوتاه و خواندنی بر زندگی رئیس جمهوری است که در دوران نوجوانی بر روی گاری بادیه و ظرف میفروخت و حتی زمانی که به بالاترین مقام در قوه مجریه رسید هنوز در اوج سادگی زندگی میکرد. شهید محمدعلی رجایی در قزوین به دنیا آمد و در همان دوران کودکی یتیم شد. در فقیرانهترین منطقههای تهران بزرگ شد و برای تامین نیازهای خانواده دستفروشی میکرد. با این اوضاع درس خود را ادامه داد و به یکی از بهترین اساتید ریاضی شهر تهران تبدیل شد. معلمی دلسوز، مومن و اهل مطالعه که گرچه جزو مستضعفین جامعه محسوب میشد اما دانش بسیار بالایی داشت و نسبت به مسائل جامعه و جهان درک عمیقی داشت. همین ویژگیها باعث شد تا در سالهای آغازین انقلاب بسیار به چشم بیاید و به یک عنصر موثر و قوی در جمهوری اسلامی تبدیل شود. او رئیس جمهوری از جنس مردم بود که درد طبقات فرودست را میفهمید و برای پیشرفت و توسعه کشور خواب و خوراک را بر خود حرام کرده بود. خاطرات این کتاب به خوبی نشان دهنده خصوصیات رفتاری یک مسوول خدوم است که به دو بال تقوا و تعهد مجهز است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
آقای رجایی از ساعت شش صبح به نخست وزیری میآمد و تا وقت ناهار یعنی ساعت یک ونیم چیزی نمیخورد. روزی دو تن از پاسداران محافظ که از نزدیک شاهد این موضوع بودند چون نگران سلامتی ایشان بودند تصمیم گرفتند ساعت ده و نیم هر روز برای ایشان ساندویچ بخرند. روز اول که ساندویچ را خریدند و به اتاق بردند، وقتی موضوع را مطرح کردند آقای رجایی لبخندی زد و گفت: متشکرم. بگذارید روی میز و بروید. آن روز، پس از نماز آقای رجایی گفت: برای من سه دست غذا بیاورید و به پاسدارها هم بگویید ناهار را امروز با من صرف کنند. اعضای دفتر همه کنجکاو شده بودند و میخواستند ببینند قضیه از چه قرار است. وقتی غذای سه نفر را به اتاق آقای رجایی بردم متوجه شدم ایشان با محبتی خاص به آن دو برادر پاسدار میگوید: «کسی که قانون تصویب میکند اول خودش باید به آن عمل کند چون من دستور دادهام ناهار کارمندان را ساعت یک ونیم بدهند اگر خودم بخواهم ساعت ده ونیم چیزی بخورم، خلاف قانون عمل کردهام.» وقتی نگاه کردم دیدم ساندویج همان طور دست نخورده روی میز است. سپس آقای رجایی با لبخندی پرمهر به آن دو برادر گفت: «خب حالا اول، ساندویچ را با هم میخوریم و بعد ناهار میخوریم.»
نظرات