کتاب«باباکوهی» به قلم محمد محمودینورآبادی روایتگر خانوادهاست که در مبارزات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس حضور داشته و حال با مرور خاطرات دلایل اتفاقاتی که برایشان میافتد را متوجه میشوند.
8 سال جنگ تحمیلی علیه ملت ایران که به تازگی کشور خود را از زیر یوغ استعمارنوین خارج کرده بودند، پر است از اتفاق و خاطره. جدای از خط اصلی داستان جنگ که سالهاست تمام شده، ادامه ماجرا برای خانوادههای جانبازان و شهدا پایان نیافته.
کتاب باباگوهی روایت معملی بازنشسته به نام آقای اعتمادی است که پنج پسرش داستان متفاوت از یکدیگری دارند. فرشاد که بعد نوحه خوانی به پیشنهاد سیدی بزرگوار، نامش به هاشم تغییر میکند و در جبهه شهید میشود. مهران نیز از جانبازان جبهه است و در شهرداری مشغول به کار، شهرام کارمند فرودگاه شده و ارسطو نیز به آلمان مهاجرت کرده و آرش که بدور از سیاست خود را میبیند و به دنبال مکانی برای آرامش است که به سوئیس مهاجرت میکند. اما آرامش آرش زیاد دوام ندارد و در تماسی به پدر خود خبر از شکستگس فکش در یک درگیری میدهد و از او میخواهد به سوئیس برود. در سفر آقای اعتمادی به سوئیس، متوجه میشود که آرش توسط گروهک منافقین صدمه دیده است و این اتفاق پنجرهای به سوی خاطرات جنگ و عملیات مرصاد باز میکند. هاشم، فرزند شهید آقای اعتمادی در این عملیات علیه منافقین نقش مهمی داشته است.
با خواندن این داستان، شما به میان دهه شصت و اتفاقات جنگ تحمیلی برده میشوید.
عملیات در ساعت دوازده شب ۲۹ تیرماه آغاز شد. رمز عملیات یا الله...یا الله ... یا الله بود. طنین صدای آشنا و خاص هاشم را مرتب و مکرر از بی سیم ها می شنیدیم گستردگی عملیات و کوهستانی بودن منطقه یک بخش کار بود و گردان فجر به فرماندهی مرتضی جاویدی که در عمق خاک دشمن عقبه را بر دشمن بسته بود و خودش هم در محاصره واقع شده بود انرژی زیادی از فرماندهان گرفته بود مرتضی به هیچ وجه نمیخواست گلوگاهی را که با خون دل به چنگ آورده بود رها کند هاشم هم تمام هم و غم خود را بر دست دادن به مرتضی و تثبیت عملیات گذاشته بود ولی این کار به درازا کشید و چهار پنج شبانه روز ادامه پیدا کرد.
نظرات