بخش بزرگی از تاریخ و هنر اسلامی به شخصیتهای برجستهای برمیگردد که در ایران پرورش یافته و سطح فرهنگ اسلامی را تعالی بخشیدهاند. یکی از شخصیتهایی که در فرهنگ جمهوری اسلامی محبوبیت بینظیری دارد، حضرت آیت الله محمدتقی بهجت (ره) هستند؛ مردی که بهجز صدها شاگردی که پرورش داد، هزاران پامنبری و دانشآموخته نیز در کوچه و بازار داشت.
کتاب «العبد» خلاصه داستان بخشی از زندگی این عارف بزرگ است که عنوانش را از لقب مشهور ایشان برداشته است. خود آیت الله بهجت خود را چیزی و کسی به جز بندۀ خداوند نمیدانست و عبد بودن را الگوی زندگیاش قرار داده بود. حالا در این کتاب «پرویز امینی» به زندگی شخصی این عالم بزرگ میپردازد و سختیهای زندگی او را به تصویر میکشد؛ از کودکیاش که بدون مادر گذشت، تا نوجوانی که برای تحصیل به سفر دور و دراز عراق رفت و در آنجا پای درس اساتید بزرگ حوزه علمیه نجف نشست. این کتاب در مجموعۀ «کودکی نامداران» قرار گرفته که به بریدهای از زندگی بزرگان دورۀ ما میپردازد و ما را با طرز فکر و انتخابهای آنان آشنا میکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«بیش از یک ساعت بر سر مزار نشستم. قصد جدایی از مادرم را نداشتم. دوازده سال از رفتن مادرم گذشته بود ولی من، پدر، دو برادر و تنها خواهرم حضور او را در خانه حس میکردیم. آن روز اشکهایم بیش از هر روز دیگری بر صورتم جاری شد. پدرم در گوشهای از قبرستان ایستاده بود تا من به مادرم از چیزهایی بگویم که سالها سعی کرده بودم هرگز به زبان نیاورم. لحظهای خواستم از روزی بگویم که خواهرم من را در کودکی به خاطر نشاء گوجه فرنگیهای باغچۀ خانه سرزنش کرده بود ولی زبان به شکایت باز نکردم و سکوت کردم؛ چون میدانستم که مادرم گریههای آن شب من را شنیده است. من از همان اوان کودکی سعی میکردم کمتر از مردم انتقاد کنم یا گلایهای داشته باشم. صبوری پیشه میکردم و تلاشی برای اثبات نظراتم نداشتم. هرگز کارهای خوبی را که انجام میدادم به زبان جاری نمیکردم. اندکی بعد فاتحهای خواندم و برخاستم. نگاهی به پدرم انداختم. پدرم جلو آمد و من را در آغوش گرفت. لحظهای در آغوش او ماندم. میدانستم که دیگر لذت این آغوش را نخواهم چشید. پدرم کربلایی محمود شاعر اهل بیت و معتمد مردم فومن بود. صدای مؤذنها از کوه و دشت و محلهها بلند شد. از آغوش پدرم جستم و به سوی نماز شتافتم.»
نظرات