«ویلیام فاکنر» نویسندهای بود پُر از شگفتی و تازگی. او از قماش نویسندگان همنسل خودش «ارنست همینگوی» و «اف. اسکات فیتزجرالد» بود و زندگی پرتلاطم و هیجانانگیز را به یکجانشینی و آرامش محض ترجیح میداد. یکی از وجوه این هیجاندوستی برای او اسبسواری بود؛ کاری که از کودکی تا آخر زندگیاش به شدت به آن علاقه داشت و به شدت هم از آن میترسید! برای همین است که او کتاب «اسبها و آدمها» را نوشت و در آن به انواع و اقسام تصوراتی که درمورد اسبها داشت، تجسم بخشید. این کتاب حاصل عشق و توجه فاکنر به اسبها و تاثیر آنها در زندگی مردم شهری خیالی است به نام یوکناپاتافا که برداشتی است از محل تولد خود نویسنده؛ شهر نیوآلبانی در ایالت میسیسیپی. او در دوران بچگیاش کودکی باهوش و خیالپرداز بود که انواع داستانها را از افسانههای محلی تا قصههای جنگ و افتخارات ملّی، میشنید و در حافظهاش ذخیره میکرد. اما با گذشت زمان، چشمهایش به حقایقی از جامعه و شرایط سیاهپوستها باز شد که بسیاری از این قصّهها را با خود شست و برد. به همین دلیل است که در این کتاب اگرچه روی اسبها تمرکز میکند، اما در نهایت این موجودات معصوم را دستمایهای برای قضاوت اجتماعی و فلسفی مردم زمانهاش قرار میدهد. فاکنر با سبک روایی پیچیده، شکست زمان و تکگوییهای مبهم، به عمد مخاطب را گیج میکند تا او را به عمق سیاهیهای ذهن انسان بکشاند و در آنجا چیزهایی را به او نشان بدهد که فقط با زبان احساسات و تصاویر قابل درک هستند؛ و همین مهارتها، او را به نویسندۀ منحصربهفردی تبدیل کرد که در سال 1949 برندۀ جایزه نوبل ادبی شد و به یکی از الگوهای ادبیات مدرن آمریکا تبدیل گردید.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«قاضی دادگاه بخش پیرمردی بود نظیف، ریزاندام و گرد: کاریکاتوری زیبا از تمام پدربزرگهایی که تاکنون وجود داشتهاند. پیراهن سفید بدون یقۀ سر و ساده و بینقصی پوشیده بود که به خوبی شسته شده و سرآستین و پیشسینۀ آهارزدهاش برق میزد. عینکی دستهفلزی به چشم داشت و موهایش نظیف، فرفری و سفید کمرنگ بود. نشست پشت میز و به جماعت نگاه کرد؛ به زنی که لباس و کلاه آفتابی خاکستری به تن داشت، دستهایش را درهم حلقه کرده و بیحرکت روی دامنش گذاشته بود. دستهای او به ریشههای گرهخوردۀ پریدهرنگ درختی میمانست که در میان باتلاقی بروید؛ باتلاقی که آبش را بکشند و ریشههای نیمهخیس از آن سر بیرون بیاورد. بعد از زن نگاه قاضی به تول افتاد. تول لباسی سرهم و پیراهنی رنگ و رو رفته اما کاملاً تمیز پوشیده بود -لباسها را زنان خانهاش نه تنها به دقت شسته بودند، که آهار و اتو هم زده بودند.»
نظرات