اگر کتاب آن بیست و سه نفر را به قلم احمد یوسف زاده در خاطر داشته باشید، و یادتان هست که نوجوانان و جوانان مبارز ایرانی پس از تلاش و استقامت بسیار برابر توطئههای رژیم بعث ایستادند و در سالهای ۶۲ و ۶۳ موفق شدند تا از استخبارات به اردوگاه بینالقفسین منتقل شوند.
این کتاب پس از تلاش بسیار نگارنده در جمعآوری اطلاعات، در این اردوگاه رقم می خورد که بعدها با افزایش تعداد ۴۰۰ نوجوانان در آنجا، اردوگاه اطفال نام گرفت.
در بخشی از اثر که توسط انتشارات یوره مهر به چاپ رسیدهاست میخوانیم:
((دستانش را از سر بی پناهی به حالتی غریب گرفت روی سرش. جواد دسته کلنگ را آهسته پایین آورد. نزد. امیر بلند شد؛ به سختی. پشت میلهها ایستاده بودیم به نظاره. از راهرو آسایشگاه ما عبورش دادند و دلهای ما ریش میشد. بردند و با پاهای بریان شده در اتاق کوچکی که در انتهای راهرو بود زندانیاش کردند؛ تک و تنها. تمام شب صدای نالههای ضعیف امیر از آن زندان به گوش میرسید. مثل صدای راه گمکردهای تشنه، از ژرفای چاهی عمیق، در برهوتی خشک!))
نظرات