مجموعه هشت جلدی «آنی شرلی» داستان زندگی دختری یتیم است که خواهر و برادری مسن او را به سرپرستی میگیرند و در این هشت جلد ما شاهد بزرگ شدن او و اتفاقات تلخ و شیرینی هستیم که او در زندگی از سر میگذارند. ال.ام. مونتگمری نویسندهای کانادایی است که در طول عمر 67 ساله خود 20 عنوان رمان و بیش از 500 داستان کوتاه نوشته است. او با نوشتن جلد اول این مجموعه(آنی شرلی در گرین گیبلز) به شهرتی جهانی رسید و شخصیتهای سرزنده این داستان دوستداران بسیاری در سراسر دنیا پیدا کرد. تاکنون از این داستان چندین اقتباس سینمایی و سریالی ساخته شده است. ماجراهای آنی شرلی را در واقع میتوان الهامی خیالی از زندگی خود نویسنده دانست چرا که بسیاری از اتفاقات داستان با حوادث زندگی نویسنده و جغرافیای جزیره محل سکونتش مطابقت دارد. ماریلا و متیو برای انجام کارهای مزرعه گرین گیبلز به پسر جوانی نیاز دارند تا در کارها به آنها کمک کند. اما یتیم خانه دختری مو نارنجی به اسم آنی شرلی را برای آنها میفرستد. دختری حراف و پرانرژی که به یک تصادف خوشایند در زندگی این دو نفر تبدیل میشود و شور زندگی را به منطقه میآورد. آنی در روستا با دختری دیگر به نام داینا دوست میشود و با پسری به نام گیلبرت اختلاف و دشمنی دارد. پسری که در آینده پزشک و همسره آنی میشود. این مجموعه تا زمان بزرگ شدن آنی که معلم میشود و در خانهای زیبا صاحب چندین فرزند میگردد ادامه مییابد. در دو جلد پایانی این مجموعه داستان بیشتر حول محور بچههای آنی و اتفاقاتی است که آنها در دوران کودکی و جنگ جهانی دوم از سر میگذرانند. جالب است بدانید که این مجموعه جلد نهمی دارد که به تازگی و پس از گذشت پنجاه سال از درگذشت نویسنده چاپ شده است.
در ادامه برشی از کتاب آنی شرلی در اونلی را میخوانید:
دایانا گفت:«آنی شرلی تو فقط تظاهر میکنی بزرگ شدهای. فکر کنم در تنهایی دختر کوچولوی همیشگی باشی.» آنی با خوشحالی پاسخ داد:«هیچ کس نمیتواند همهی عادتهای کودکیاش را یک باره کنار بگذارد. خب من چهارده سال کوچک بودم و حالا فقط سه سال است که بزرگ شدهام در ضمن همیشه در جنگل احساس کودکی میکنم و فقط در طول این پیاده رویهای از مدرسه تا خانه است که فرصت خیال باقی پیدا میکنم؛ البته به جز نیم ساعت قبل از خوابم تدریس، مطالعه و کمک به ماریلا در تر و خشک کردن دوقلوها آن قدر سرم را گرم کرده که دیگر یک لحظه هم وقت خیال بافی ندارم. نمیدانی هر در فرصت کوتاهی که قبل از خواب در اتاقم تنها میمانم چه ماجراهای باشکوهی در ذهنم خلق میکنم. همیشه خودم را در موقعیتی درخشان و در اوج موفقیت و شهرت تصور میکنم یک خواننده اپرا یا یک پرستار یا یک ملکه. دیشب یک ملکه بودم خیلی مزه میدهد که خودت را یک ملکه تصور کنی. میتوانی همه ی لذتهای ملکه بودن را بچشی بدون آنکه با مشکلاتش دست و پنجه نرم کنی و هر وقت هم دلت خواست دیگر ملکه نباشی. در حالی که در زندگی واقعی چنین امکانی وجود ندارد اما اینجا در جنگل دلم میخواهد تصوراتم به شکل دیگری باشند. من یک پریام که در تنهی کاج کهن سالی خانه دارد. با یک جن درختی کوچک و قهوهای که زیر برگ خشکیدهای پنهان شده.»
نظرات