«آذرک» دختری نوجوان است که در دنیایی فانتزی به همراه خانوادهاش زندگی میکند. او دختری مهربان است، والدینش را دوست دارد و همیشه سعی میکند در انجام کارها نقش مهمی ایفا کند. او شخصیت اصلی مجموعه داستانی خیالی است که در ایران و ظاهراً در زمان حال صورت میگیرد؛ اما تفاوت اساسی آن با دنیای واقعی این است که در هر هفت جلد این مجموعه داستان، جادوگری پلید هم در کمین است. کتاب «آذرک و جادوگر دریای ناپیدا» که برای کودکان سالهای آخر دبستان و متوسطۀ اول نوشته شده، با شخصیتپردازیهای جذاب، داستان روان و خیالپردازی قدرتمند نویسنده، توانسته مخاطبان زیادی را در ایران به دست بیاورد. در ابتدای این داستان، آذرک در قرعهکشی برندۀ یک خودرو میشود و به همین مناسبت، او و خانوادهاش به شمال ایران میروند تا دریا و جنگل را ببینند. با این وجود آذرک نمیداند که قرار است در این سفر، مسیرش به کلّی تغییر کند و سر از کویر و بیابان دربیاورد. شخصیت منفی این داستان «جادوگر بدجنس» است که در مکانی خیالی به نام ساحل ناپیدا منتظر آذرک است. آذرک به دعوت و خواستۀ پدربزرگش، که رئیس جادوگران است، مأمور میشود که برای نجات یک جادوگر چیرهدست و کارکشته از دست جادوگر پلید، سفر تفریحی و خانوادهاش را رها کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«دو پرستار تو آمدند و تخت او را کشیدند و بیرون بردند. آذرک احساس میکرد صدایی در درونش از او میخواهد بلند شود و بفهمد که کجاست؟ و آن شترها توی سالن چه کار میکردند؟ سعی کرد نیمخیز شود، اما نتوانست سرش را کمی بالا آورد. بعد دستش را به سختی تکان داد. لحظهای عکسی از جلوی چشمش رد شد، شبیه چوپانی بود. باز همهچیز سیاه و تیره شد. گلویش گرفته بود و میخواست با صدای بلند گریه کند ولی نمیتوانست. وقتی او را به اتاقش برگرداندند، دست و پایش را باز کردند و از اتاق بیرون رفتند. ساعتها گذشت. آذرک نگاهش به پنجرهای بود که آن سویش آبی بود. هیچ صدایی به گوش نمیرسید. از سکوت خسته شده بود. برخاست و به سختی از تخت پایین آمد. به طرف در رفت. سالن پُر بود از درهایی که همه یکرنگ و یکشکل بودند، با دستگیرههایی طلاییرنگ. درها بسته بودند. دستگیرهها را یکییکی گرفت و کشید. دیگر ناامید شده بود، که دری باز شد.»
نظرات