کتاب «آخرین بار که دیدمت» نوشته سیده زهرا طباطبایی ماجرای مردی به نام مجتبی صبوری است که گویا مدافع حرم بوده و از نزدیک شاهد جنایات و ستمهای داعش بوده است. اکنون در پیادهروی اربعین قرار دارد و با احوالی عرفانی با مرور گذشته جهادی خود آماده این زیارت میشود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
صدای سگها در دل کوه میپیچد؛ چندین بار تکرار میشود و زوزهی گرگان را در خود میبلعد ترس بر جانت میافتد. شقیقههایت تیر میکشند. آرزوی دیدن لبخند دخترکان سوری خیالی که برای شنیدن صدای هلهلهی مردان جنگ زده و شرکت در جشن پیروزیشان داشتی در سرت چرخ میزند تمام آرزوهایت همراه با امید کودکان غارت زده در باد کوهستان پرواز میکنند و دلت خالی و تاریک میشود. درختان سنگهای ریز و درشت خاک و تمامی الزویقات چشم میشوند. چشمانی درشت و معصوم شبیه به چشمان امیرعلی و همهی کودکانی که تا دیروز در کوچه پس کوچههای دمشق بازی میکردند. مردمکهایی لبریز از تشویش اضطراب و غم غوطهور در اشک که به تو و به دستان مردانه و اسلحهی در دستت ملتمسانه نگاه میکنند و غمی را در میان اشکشان فریاد میزنند.
نظرات