کتاب آتش به اختیار نوشته حجت ایروانی و منتشرشده توسط انتشارات سوره مهر، مجموعهای از خاطرات کمتر شنیدهشده دیدهبانان سیار و نفوذی در دوران دفاع مقدس است؛ افرادی که در سکوت و بینامونشان، نقشی سرنوشتساز در هدایت عملیاتهای بزرگ ایفا کردند. این کتاب با گردآوری ۱۳ روایت مستند و خواندنی، تصویری نزدیک و واقعی از نقش دیدهبانان در عملیاتهایی همچون کربلای ۵ و والفجر ۸ ارائه میدهد.
ایروانی که خود از نیروهای حاضر در صحنههای نبرد بوده، با نثری ساده اما دقیق، شرایط پیچیده و پرمخاطره مأموریتهای دیدهبانی را شرح داده است. او مخاطب را به دل سنگرها و موقعیتهای حساس جبهه میبرد؛ جایی که دیدهبانها با ابزارهایی ابتدایی چون دوربینهای خرگوشی و پریسکوپ، اطلاعات حیاتی از موقعیت دشمن فراهم میکردند و در هماهنگی با توپخانه، آتش را به نقطه درست هدایت مینمودند.
از نقاط قوت اثر، پرداختن همزمان به جنبههای فنی و نیز ابعاد انسانی جنگ است. نویسنده با مهارت، فضای فیزیکی عملیات را ترسیم کرده و در عین حال، به روابط عمیق انسانی میان رزمندگان نیز پرداخته است. یکی از روایتهای برجسته کتاب، داستان روحانی جانبازی به نام «شیخ محمود» است؛ رزمندهای با معلولیتی مادرزادی که با وجود شرایط جسمی خاص، حضوری فعال در جبهه داشت و سرانجام به شهادت رسید. این روایت، جلوهای روشن از ایمان، انگیزه و استقامت در میدان نبرد را به نمایش میگذارد.
دانشجویان و پژوهشگران حوزه دفاع مقدس، علاقهمندان به تاریخ شفاهی جنگ، و مخاطبانی که به دنبال شناختی نزدیکتر از نقشهای کمتر دیدهشده در جبهه هستند.
حاج قاسم از هر دوی ما دعوت کرد جهت صحبت کردن به بیرون سنگر برویم. دقایقی بعد من و حاج قاسم و تازه وارد هر سه در زیر درختی نشسته بودیم؛ و حاج قاسم سر صحبت را باز کرد و گفت: «آقا حجت اگه میشه برای مدتی مرخصی رفتن را عقب بنداز که با شما کار داریم و من بلافاصله جواب دادم: «نه حاجی قربونت الکی الکی ما رو سه ماهه که نگه داشتی آخه ما هم پدر و مادر داریم. شلمچه که بودیم گفتی مرخصی نرو عملیاته گفتیم چشم ما رو آوردی اینجا. خوب عملیات هم که به حمدالله با موفقیت تموم شد. حلبچه و خرمال و غیره رو هم که گرفتی حالا هم که میخوام برم میگی بند از عقب لبخندی بر لبان حاجی نقش بست و گفت: «خوبه حالا این قدر تند نرو انگار ما تازه از تهران اومدیم به هر حال اول بشنو، آن وقت اگه خواستی برو ایشان برادر مرادی از واحد اطلاعات نیروی هوایی سپاه هستند و در ارتباط با کار مهمی اومده که توضیحات بیشتر را خودشون میدن.»
برادرمان رشته کلام را به دست گرفت و گفت: «برادر ایروانی! این مأموریت، مأموریت مهمی است و تا حدی هم اطلاعاتی بچه های ما چند سکوی موشکی عراق را که از آنجا به شهرها حملات موشکی میشه و قرار شده انهدام یکی از پایگاههای موشکی به تیپ شما محول بشه حالا اگه موافقی برای اومدن بقیه حرفها رو در راه میزنیم.
وقتی از اهمیت کار مطلع شدم با نگاه به چهره حاج قاسم که لبخند فاتحانه ای بر لب داشت گفتم جهنم سه ماه که نرفتیم این هم روش ساعتی بعد همراه برادر مرادی با ماشین به سمت نامعینی به راه افتادیم.
پس از مدتی سر صحبت را این چنین باز کردم: «خوب برادر این سکو کجا هست و اگه اشکالی نداره یک مقدار حول و حوش اون برام صحبت کن.
نظرات