کتاب پاییز آمد روایت ساخته شدن یک روح بزرگ است. داستان یک جهاد واقعی، یک انتظام فکری است.
این کتاب با روایتگری خانم فخرالسادات موسوی، همسر شهید احمد یوسفی، مخاطب را به اعماق یک داستان شگفتانگیز میبرد.
برای عدهای زندگی یک روند ساده و از پیش مشخص است. اما برخی زندگی را طور دیگری برای خود معنا میکنند. شناخت راه و قدم گذاردن در مسیر سخت، عزمی راسخ و قلبی مطمئن میخواهد. و بگوییم از پاییز. پاییزی که خاطراتش را فخرالسادات موسوی با اشک تعریف میکند. پاییز فصل عاشقی است و فخرالسادات با این فصل زندگی کرده است. پاییز را به فصل عاشقانهها میشناسند، فصل برگهای ریخته زیر پا، فصل بارانهای بیهنگام اما این فصل برای خانم موسوی، معنی دیگری هم داشت، پاییز فصل شهادت سردار بود.
روزی که بدن شلاق خورده برادرش علاالدین که توسط ساواک بازداشت شده بود را دید، تازه نور وجودیاش روشن شد. برای اولین بار که عکس امام خمینی(ره) را دید و اعلامیههای ایشان را خواند، در مسیر انقلاب پا سفت کرد. از این مسجد تا آن حسینیه، از این خیابان تا کوچه پس کوچهها دوید تا بتواند در سیل عظیم جوانانی که از ستم خسته شده بودند، قطرهای باشد. انقلاب که شد به آرزوی کودکیاش رسید. نظامیگری را دوست داشت. وارد ارتش بیست میلیونی که شد تازه دوشادوش برادران سپاهی زنجان خدمتی صادقانه کرد.
جهادگر بودن یعنی در کیف همراه فخری به جای کرم صورت و لاک و... داس و فشنگ و... پیدا کنند. فخرالسادات که هنوز به سن بیست هم نرسیده بود، آموزش سلاح و تخریب میداد. و همینها بود که دل یک فرمانده پاسدار را برد. احمد یوسفی با تمام مخالفتهای پدر و مادر فخرالسادات، اول قلب او را و بعد خود او را تصاحب کرد تا در مسیر جهاد، همراهی شبیه به خود داشته باشد. عشق، امواج بینهایت زندگی ساده این دو جوان شد. مردانگی احمد یوسفی اینگونه معنا میشد که در ستاد سپاه باابهت و جدی بود، در خانه اما مهربان و شاد. آنقدر در کارهای منزل پیشرو بود که گاهی گوی سبقت را در نظافت و دقت، از همسر خود میربود.
و پاییزهایی که میآمد و میرفت و اتفاقات تلخ و شیرین فخرالسادات موسوی را رقم میزد. آنقدر عاشقانه از پاییز گفتند وشنیدند که قصه با پاییز شروع شد و با پاییز هم تمام شد.
شعری که زوج داستان ما بسیار دوست میداشتند و برای یکدیگر زمزمه میکردند:
«پاییز آمد
در میان درختان
لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در طوفان
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن»
نویسنده کتاب پاییز آمد خانم گلستان جعفریان است و نشر سوره مهر منتشر کرده است.
این اثر ارزشمند توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی مورد تفقد قرار گرفته و تقریظی برآن نوشتهاند.
عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهرهنگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالتزده میکند و فاصلهی نجومیشان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد.
خواندن یک عشق آتشین واقعی از دل تاریخ دفاع مقدس، فرای جذابیت، پند آموز نیز هست.
به تمام کسانی که علاقهمند زندگی خانواده شهدا و تاریخ معاصر انقلاب و دفاع مقدس از زبان خانمی که راه جهاد را از نوجوانی شروع کرده بود.
سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز پاییز که می آید نمی دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگ های زیبا و رنگارنگ می نگرم؛ با من سخت می گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست...
((آری! پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند...
اصلا پاییز بهار من است، وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها..))
نظرات