گزیده دیوان شاه نعمتالله ولی که به مقدمه، انتخاب و شرح لغات سعید یوسفنیا آراسته گردیده قطرهای از حکمت، عرفان، اخلاق و افکار شاعری را عرضه میکند که میفرماید:
عاشقی را سیدی باشد چو من پاکبازی، عارفی، فرزانهای
شاه نعمتالله در چهاردهم ربیعالاول سال 731 هجری قمری در حلب یا به روایتی دیگر در دوم رجب سال 730 هجری قمری در قصبه کوه بنان کرمان متولد شد. در محضر عالمانی همچون شیخ رکنالدین شیرازی، شیخ شمسالدین مکی و جلالالدین خوارزمی رموز علم بلاغت و حکمت الهی را آموخت و از کتبی چون اشارات ابن سینا، سوانح احمد غزالی، کیمیای سعادت امام محمد غزالی و ... بهره برد. افزون بر اینها او در دورهای متولد شده بود که عرفان و حکمت و فلسفه مسیر بلند خود به سمت قله را به مدد ابن سینا، ابوحامد غزالی، محییالدین عربی و دیگران بزرگان پیموده بود. شاه نعمتالله تا 14 سالگی در فضای حکمت نظری و علم حصولی نفس میکوشید. اما وجود قریحه شاعرانه در ذات او و همچنین کشش ناگزیرش به سمت معرفت عملی و شناخن حضوری وی را به راهی پرمخاطره کشاند تا جایی که بارها به قصد زیارت خانه خدا به راه افتاد و سالها به تزکیه نفس پرداخت تا سرانجام به دیدار شیخ عبدالله یافعی نایل آمد و دل به او سپرد. مجموعه حاضر گزیدهای از اشعار این مرد طریقت است که به همت سعید یوسفنیا برگزیده شدهاند و به منظور فهم مخاطب معاصر بسیاری از لغات دشوار آن با ادبیاتی روان در پاورقی سادهسازی شدهاند. افزون بر اینها رعایت رسم خط جدید و تنظیم فهرست تفصیلی اشعارر که در پایان کتاب آمدهاست، از ویژگیهای دیگر این گزیده محسوب میشود. این اثر در قطع پالتویی منتشر شدهاست که میتواند در اوقات پِرت روزمره همنشین خوبی باشد.
اشعار کلاسیک شاعران فارسی زبان تنها واژگانی برای لذت از زبان و ادبیات نیستند که به صرف زیباییهای ادبی مخاطب را به خود جلب کنند. آنها درس حکمت و عرفان و زندگی و بندگی هستند، چکیده عمر عارفان و سالکان و بزرگمردانی هستند که تجربه مکاشفه، سفر و سیر الیالله را با دیگران به اشتراک گذاشتهاند.
عاشقان شعر و شاعری، دوستداران ادبیات کلاسیک و کسانی که میخواهند مسیر حرکت به سوی خدا را در پرتوی سیره گذشتگان دریابند میتوانند از این اثر توشهها بربندند.
او با تو، تو را از او خبر نیست
جز عین یکی، یکی دگر نیست
نقشی که خیال غیر دارد
صاحبنظرش بر آن نظر نیست
چون صورت دوست معنی ماست
بس معتبر است و مختصر نیست
در بحر گهر بود ولیکن
چون در یتیم ما گهر نیست
در کوچه ما بیا و بنشین
زین کوچه مرو که ره به در نیست
ما خرقه خویش پاک شستم
از هستی ما بر او اثر نیست
خیر بشر است سید ما
گویند بشر ولی بشر نیست
نظرات