پیدا کردن یک موضوع جذاب برای داستان یک بخش از فرآیند رماننویسی است و اینکه چگونه داستان را روایت کنیم، خود نیاز به تلاشی مجزا دارد. شیوۀ روایی باعث میشود خواننده بدون اشارۀ مستقیم و بدون نیاز به گفتههای اضافی، به چیزهایی پی ببرد که در عمق داستان و لایههای زیرین آن پنهان شده؛ و این ویژگی یک اثر ادبی است. کتاب «گابریل لامبر» در روایت حرفهای زیادی برای گفتن دارد و جزو اولینها در سبک خودش به حساب میآید. این کتاب از زبان یک نویسنده روایت میشود که در قرن نوزدهم زندگی میکند. در ابتدای داستان میخوانیم که او در سال 1835 در شهر تولون مردی را میبیند که به نظرش چهرۀ آشنایی دارد. آن مرد یک محکوم است و راوی مطمئن است که سالها پیش او را در پاریس ملاقات کرده است. مرد محکوم نام خود را به او میگوید و به این ترتیب شخصیت اصلی داستان به خاطر میآورد که او را کجا و در چه زمانی دیده بود؛ در این بخش از داستان «الکساندر دوما» به سبک خودش خط روایی را میشکند و ما را با یک فلشبک به گذشته میبرد. نام مرد محکوم «هنری دو فاوِرن» یا در حقیقت «گابریل لامبر» است و چهرۀ او، از یک دوئل که شخص نویسنده هم در آن حضور داشته، برایش آشناست. نویسنده به شخصیت این مرد علاقهمند میشود و تصمیم میگیرد بیشتر دربارۀ او بداند. او به سراغ پزشکی به نام «دکتر فابیِن» میرود، کسی که پس از دوئل زخم لامبر را درمان کرده بود و یک دفترچه شخصی از او به همراه دارد. دکتر فابین دفترچه را به نویسنده میدهد و از اینجا دوباره به گذشته برمیگردیم و روایتی از زندگی قدیمی لامبر را میخوانیم؛ سوال اصلی نویسنده هم این است که چطور مردی که در یک خانوادۀ سادۀ و فقیر روستایی به دنیا آمده، به جایی رسیده که توانسته لقب کُنت را از آن خود کند و حالا هم در انتظار حکم اعدام، در غل و زنجیر است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«حریفان که در فاصلۀ ده قدمی از هم قرار داشتند باز نزدیکتر آمدند. متوجه شدم هرچه الیویه جلوتر میرود چهرهاش آرامتر و بشاشتر میشود. برعکس صورت حریفش حالت توحشی به خود گرفت که از او بعید بود؛ چشمش خونآلود شد و رخسارش به رنگ خاکستر درآمد. کمکم با الیویه همعقیده شدم؛ این مرد موجودی بزدل بود. لحظهای که شمشیرها به هم اصابت کردند لبهایش کمی باز شدند و دندانهایش را به نمایش گذاشتند که به طرزی تشنجآمیز به هم فشرده بودند. هردو مقابل هم حالت دفاعی گرفتند؛ اما حالت الیویه هرچه ساده، راحت و ظریف بود، حالت حریفش اگرچه با قواعد این هنر مطابقت داشت، خشک و زمخت بود. معلوم بود این مرد در سنی خاص هنر رزم را آموخته بود، حالآنکه دیگری که نجیب زادهای راستین بود، از کودکی یاد گرفته بود شمشیر بازی کند. آقای دو فاورن حمله را شروع کرد. نخستین ضرباتش سریع، متوالی و دقیق بودند، اما پس از زدن این ضربات اولیه گویی از مقاومت حریفش حیرت کرده باشد، ایستاد. در حقیقت الیویه حملاتش را با همان سهولتی دفع کرده بود که در مبارزات سالن شمشیربازی دفع میکرد. آقای دو فاورن اگر میتوانست از آنچه بود رنگپریدهتر شود، بابت این موضوع چنین حالتی به او دست داد و برعکس صورت الیویه بیشتر گل انداخت. آنگاه آقای دو فاورن حالت دفاعیاش را عوض کرد، روی زانوهایش خم شد، مانند استادان ایتالیایی پاها را گشود و همان ضربات را تکرار کرد، اما توأم با فریادهایی که مدرسان شمشیربازی هنگ عادت دارند برای ترساندن حریفان سر بدهند.»
نظرات