کتاب «کلاه پوستی» نوشته سیدمیثم موسویان رمانی در مورد یکی از وقایع سالهای ابتدایی انقلاب است. شخصیت محوری این ماجرا شهید سید اسدالله مدنی است که از علمای انقلابی ایران بود که در شهر همدان نهضت امام خمینی (ره) را پیش میبرد. در این کتاب با پسری مواجه هستیم که در خانوادهای ضعیف و عجیب بزرگ شده است. پدرش انسان بزهکاری است که عادت به قمار دارد و مدام به زندان میافتد و او به همراه باجی که نامادریاش باشد زندگی میکند. برادرش نیز به ارتش رفته و ذهنش توسط تعلیمات این نظام شتسشو پیدا کرده و شاهی شده است. در این کتاب با این نوجوان هستیم تا وقایع رخ داده در بحبوحه انقلاب را شاهد باشیم و ببینم شهید مدنی چگونه با فداکاری و مهربانی توانست مردم را با خود همراه سازد و علیه طاغوت بشورند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
آن روز میخواستم طلبه شوم و سراغ گوگانی رفتم تا از او راه و چاه را بپرسم. در مسجد غیر از من و او کس دیگری نبود و آن قدر معطل کردم تا همه رفتند. داخل مسجد آدم از غم و غصهها کنده میشود. گوگانی مقابل محراب نشسته بود و دعا میخواند. من هم رفتم و بغل دستش نشستم و شروع کردم با تسبیحم بازی کردن این عادت را از بابا داشتم که خوشم میآمد تسبیح را دور انگشت شست بچرخانم تمام زمانی که گوگانی دعا میخواند، اشک چشمش بند نمی آمد و من را بدجوری به یاد سید مدنی میانداخت. هنوز سید مدنی برای من یک شخصیت عالی محسوب میشد و اما یک حالت سرخوردگی البته داشتم. چون تا مدت ها فکر میکردم اگر سید مدنی از آذر شهر نرفته بود، می توانست آرام آرام حکومت را با کارهایش تغییر دهد و همه چیز را در دست خودش بگیرد و الان یک قیامی به چه بزرگی توی تهران خاموش شده بود و هیچ آب هم از آب تکان نخورده بود تا آن لحظه راجع به سید مدنی این طور فکر میکردم و برای همین خیلی دلم به حال خودم میسوخت که او رفته و اما حالا فکر میکردم که کاری نمیشود کرد.
نظرات