کتاب «کتاب بینام اعترافات» نوشته داوود غفارزادگان، رمانی با لحنی متفاوت و ماجرایی با شروعی تلخ، پدری که فوت کرده و تنها خودنویس آلمانی خود را برای پسرش به ارث میگذارد و پسر از میان کوهی از یادداشتها و نوشتههای پدر، میخواهد داستانی را پاکنویس کند، داستانی که نقش اصلیاش پسر نوجوانی است که با پدر و عمویش به تعذیهخوانی مشغول است آنهم در زمان استبداد رضاخانی.
یکی از مهمترین اتفاقات داستانی ایران در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دست و قلم نویسندگانی رقم خورده است که صاحب اندیشه، فکر و دغدغه اجتماعی و نه فردی بودهاند. نویسندگانی که حتی وقتی دست به روایت از گذشته و حتی خاطرات تاریک و روشن گوشه ذهن خود میزنند، دغدغهای فراشخصی و نگاهی اجتماعی با آن همراه است و مخاطب خود جدای از التذاذ از داستان و روایت آن، به مفهومی که در لایهلایههای داستان مستتر است نیز هدایت میکنند. این داستاننویسی چند لایه را شاید بتوان حاصل تامل دقیق داستاننویسان ایرانی در چهاردهه اخیر بر آثار نویسندگان صاحب قلم جهان و تامل در فراساختار روایت داستانی آنها دانست و در این میان داوود غفارزادگان یکی از صاحبنامترین نویسندگانی است که در این سالها توانسته با چنین نگاهی دست به خلق داستان بلند و کوتاه بزند.
از ویژگیهای این رمان، شخصیتپردازی آن است. غفارزادگان در این رمان دست به خلق کاراکترهایی زده که با لحنی خاص و گاه بیتفاوت در دل ماجراهای داستان حضور دارند. شخصیتهایی که دایره واژگانی گستردهای را در بیان خود به کار میبرند و با بهرهمندی از معانی، استعارهها و تشبیهها و حتی شوخیها و بیان طنزآمیزشان تلخی داستان و روایت را برای مخاطب آن دلنشین و قابل پذیرش میکند.
راستش من نه میانه خوشی با سینما دارم نه تئاتر تئاتر همان یک بار که رفتم برای هفت پشتم بس بود. قدرتی خدا نشسته بودم جلو ردیف اول و بازیگره نعره که میزد آب دهنش میپرید روی صورتم. انگار توی آن سالن همین من یک نفر بودم و همه آن بازی ها برای من یکی داشت اجرا میشد و بازیگره جز من یکی کسی نبود که وی به او گلو پاره کند.
اما در مورد سینما... یادم نمی آید تا حالا وسط فیلمی خوابم نبرده باشد. حال آنکه زندگی کارش فقط خواب از چشم پراندن است.
نظرات