کتاب «همه سیزده سالگیام» خاطرات مهدی طحانیان، بسیجی نوجوانی است که چندین سال در اسارت دشمن قرار داشت. او در سن سیزده سالگی با حیله و ترفند از شهرستان اردستان عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد. هنگامی که عراق در یکی از عملیاتها با ناجوانمردی حمله شیمیایی میکند بسیاری از رزمندگان ایرانی به شهادت میرسند. همین مساله به او این اجازه را میدهد تا خط را بشکند و برخی نیروها را در محاصره دربیاورد و اسیر نماید. مهدی طحانیان نیز از جمله رزمندگانی است که با وجود سن بسیار کم به اسارت گرفته میشود. در طی ایام اسارت رژیم بعث تلاش فراوانی میکند تا از او استفاده ابزاری بکند و نشان بدهد که جمهوری اسلام به زور جوانان کم سن و سال را برای جنگ به جبهه میفرستد اما هنگامی که خبرنگار هندی همین موضوع را با مهدی نوجوان مطرح میکند از پاسخ بالغانه و ولایتمدارانه این پسر شگفت زده میشود. این خبر در رسانههای خارجی بازتاب فراوانی پیدا میکند و افتخاری بزرگی برای ملت شهیدپرور ایران میآفریند. گرچه این مهدی است که با عمل قهرمانه خود زیر سختترین شکنجههای دشمن قرار میگیرد اما قدمی از مواضع خود کوتاه نمیآید. این کتاب روایت رشادتهای او و همراهانش در چنگال دژخیمان بعثی است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
یکی از بچهها که «عیدی» نام داشت و آبادانی بود، ابتکاری به خرج داده بود. او تعدادی لوله را بریده و با جوشکاری جوری به هم متصل کرده بود که به صورت پیچ در پیچ و کاملا فشرده و مکعبی شده بودند. بعد آنها را روی لوله آب ورودی حمام نصب کرده بود و با استفاده از فرهای آشپزخانه و بشکههای نفت شعله فر را داخل این لوله های مکعبی شکل هدایت میکرد به این ترتیب، از دوشها آب گرم خارج میشد. این ابتکار مثل توپ در اردوگاه صدا کرد و سریع به «پروژه عیدی» معروف شد. خوشحال بودیم آب گرم داریم. یک صف طویل جلوی حمام میبستیم تا خودمان را بشوییم یک نفر ایستاده بود کنار دوش میشمرد، هر کدام حدود سی ثانیه وقت داشتیم با این آب گرم دوش بگیریم باید میرفتیم زیر دوش و فقط بدنمان را در عرض چند ثانیه خیس میکردیم و میآمدیم بیرون تا سرمان را صابون میزدیم و خوب میشستیم نفر بعدی میرفت بدنش را خیس میکرد و ما ناچار بودیم صبر کنیم تا دوباره نوبتمان شود و برویم زیر دوش و کفها را بشوییم.
نظرات