کتاب «نگهبان تاریکی» نوشته مجید قیصری است. این اثر مشتمل بر نه داستان کوتاه است که عمده آنها در ارتباط با آدمهای جنگی نوشته شده است. راویانی که هر کدام به طریقی درگیر جنگ ایران و عراق بودهاند و به شکلی این واقعه در زندگی و احوال آنها تاثیر گذاشته است. قیصری جنگ را از زاویهای انسانی بدون جانبداری و شعارزدگی روایت میکند. اینکه جنگ که سرشار از کشتن و نابود کردن است چه بر سر وجود انسان میآورد و فرد بعد از تجربه این حادثه چه تغییری میکند. نویسنده در پی رنگ داستانهای خود گوشه چشمی به داستانهای اساطیری داشته و تلاش نموده نگاهش بازتابی از کهن الگوها باشد که همواره در جهان جاری و ساری بودهاند. این کتاب را میتوان از معدود نمونههای درست ادبیات پست مدرن در فضای ادبی ایران قلمداد نمود. نویسنده به خوبی با زبانی اختصاری پیام خود را منتقل نموده است. این اثر در سال 1394 در جایزه ادبی جلال شایسته تقدیر شناخته شد. داستانهای این کتاب با داستان آب شروع میشود و با داستان آتش خاتمه مییابد. در اولین داستان ماجرای چشمهای گفته میشود که در منطقهای میان دو طرف جنگ قرار دارد و همه از آن آب مینوشند بدون آنکه مزاحم یکدیگر شوند. اما کشته یک سرباز عراقی معادله این ماجرا را به هم میزند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
ماهی پیدا نبود ولی بوی زهم همه جا بود حتی توی کوله پشتی و بسته خرمای مضافتی که بسته بندی شده از خود کرمان رسیده نرسیده کرده بودم توی جیب نارنجکم. در آن تاریکی، راه رفتن روی جادهی پر گل وشل انگار راه رفتن درون شکم ماهی بود، لیز و لزج سر میخوردی. راه فرار نداشتیم اگر معجزهای نمیشد مرگ به فریادمان میرسید تا خاک ریز اول سقوط کند و از همه جا آتش شعله بکشد. بوی زهم توی دماغم بود. زمان که گذشت دیدم من هم شدهام جزئی از دریاچه و جاده و بوی زهم عادتم شده جاده ی کانال پرورش ماهی توی عکسهای هوایی که نشانمان داده بودند. مستقیم از وسط دریاچه میرفت تا به لب خاک ریز میرسید. نرسیده به انتهای دریاچه جاده کمی شکستگی پیدا میکرد مثل نوک قلمهای دزفولی فرار از جاده ی پرگل وشل محال بود. باید میدویدیم تا به انتهای نادیدنی جاده میرسیدیم با هر شلیکی آتش شعله میکشید. در آن ظلمت جلوتر از ما و روشنایی گلولهها زود خاموش میشد.
نظرات